خودنویس

... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....

خودنویس

... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....

در آسمان......

   ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
                        مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
                                          گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
                                                                مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
با صدایی خسته و ارام گفت : نه، من دیگه خیلی تغییر کردم !
خیلی وقت ها ادم ها برای اینکه بتونن حسابی از پس خودشون و اینده و حالشون بر بیان هیچ ابایی از زود بیان کردن جمله «تغییر کردم» ندارن ! این دفعه بر خلاف دفعات قبل خیلی حوصله بحث کردن و بردن و باختن و نداشتم برای همین با بی میلی رو کردم بهش و گفتم : خب مبارکه ! از روی ناراحتی نگاهی بهم کرد و گفت : نمی خواهی بدونی که چرا تغییر کردم ؟ اصلا چرا تغییر کردم ؟ چرا دارم این حرفا رو به تو می زنم ! بهش خیره شدم و گفتم : فکر نکنم به حال من دونستن جواب این سوالات فرقی بکنه! لیوان آب و داد دستم و گفت :
سراپا حسرتم اکنون که بیدارم.
ولی، ای دل، دل رویایی شیدا،
بگو آخر چرا بیخود به خوابم آمدی دیشب،
تو که چون روز شد، پیدا و ناپیدا؟
همین پر جاذبه لذات دیرینه ست،
که  چراغان می کند آنات جاری را.
با نقاب دیگری، اما همان
حاجات دیرینه ست!
نگاهی بهش کردم ! برام خیلی تعجب برانگیز بود! تمام حرفش و یه جا و بدون مقدمه زد! نه بدوبیراه گفت نه ناسزا ! اما ای کاش می گفت و این حرف و نمی زد ! سرم و انداختم پایین و لیوان آب و کج کردم و در حالی که آب می ریخت رو زمین گفتم .....
بگو ای دل، بگو دیشب چرا خواب ترا دیدم،
کجا بودیم؟
باهم از کجا می آمدیم، آن وقت تنها؟
ولی تنها نه،
گویا نگاهی هم بود همپای تو و دستش به دستت
که ما را گاه می پایید و پنداری شکایت داشت،
دوان می آمد، اما
باز پس می ماند!
لیوان خالی و دادم دستش و ادامه دادم : حالا فهمیدی چرا برای من فایده ای نداره !
          مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
                                          چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
نظرات 5 + ارسال نظر

با سلام
مثل هميشه زيبا قشنگ و پر از رمز و راز
هميشه قلمت سبز

محمد پنج‌شنبه 15 مرداد 1383 ساعت 07:37 ب.ظ

بسیار جالب بود

پروین جمعه 16 مرداد 1383 ساعت 08:58 ق.ظ http://baranemehr.persianblog.com/

دوست عزیز سلام.....مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه ء حافظ.....که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد .....موفق باشی....غریب...

سعید جمعه 16 مرداد 1383 ساعت 09:15 ق.ظ http://nale.persianblog.com

صدرعزیز سلام!
همیشه با لیوانی خالی به سرایت قدم می نهیم و با لیوانی پر از واژه های گلاب گونه ات به ایام خویش بر می گردیم تا مهربانی و پاکی را در صدر ایام خود احساس کنیم ..
ارادتمند

محمد(بچه اکباتان) جمعه 16 مرداد 1383 ساعت 06:01 ب.ظ http://ekbatantown.persianblog.com

سلام...مرسی که به من سرزدی خوشحالم کردی...امیدوارم که تو هم موفق باشی من امروز آپدیت کردم...منتظرت هستم...قلم دردست میگیرم روایت میکنم..از تو گویم از جدایی ها حکایت میکنم...بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد