... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....
درباره من
راحت و آرام قدم می زنم
با نگاهم فکر می کنم
با سرم جواب می دهم
و با قلمم خواهم نوشت
------------------------
علیرضا اسم کوچیکمه.صدر هم به معنای بالاست.عادت به قسم خوردن ندارم اما هر آنچه که می نویسم برگرفته از تعلقات روحی و نیازهای درونیم است که ضرورت نوشتنشان را حس می کنم! اما می گویم که بدانند:
دنیای واقعی فردا یعنی بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....
ادامه...
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست ؟ عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند کافر عشق بود گر نشود باده پرست ساده نگاهی کرد بهم و گفت : من و تو بازی چندمت بردی ؟! خیلی وقت ها تو زندگی آدما شرایطی پیش میاد که برای به دست آوردن هر چیزی باید یه مبارزه طولانی و خسته کننده رو شروع کنن تا برسن به اون چیزی که میخوان! نگاه و سوالش خیلی ساده بودن اما من خیلی وقت بود که منتظر چنین لحظه و یه همچین سوالی بودم ، برای همین نگاهی بهش کردم و گفتم : تو خودت چی فکر می کنی ؟! لیوان آب و تو دستش جابجا کرد و گفت :من فکر می کنم تو آخرین بازیت من و بردی ! جوابش برام عجیب نبود ولی سنگین بود ؛ چون من هنوز آخرین بازیم و به پایان نرسونده بودم .جواب دادن به سوالش سخت بود ولی بااین حال لیوان آب و از دستش گرفتم و بردم جلوی صورتم و گفتم ..... با من سخن تو در میان آوردند گلبرگ بهار در خزان آوردند خاموش ترین سکوت صحراها را با نام تو باز در فغان آوردند لیوان آب و از جلوی صورتم آورد پایین و گفت : اگر میخوای جواب ندی خب نده اما اینجوری مسئله رو سخت و جوابش و سخت تر می کنی ! گفتم : قرار نیست هر سوالی جوابی داشت باشه ! گفت : درست اما قرار نیست هر سوالی هم بی جواب بمونه ! لیوان آب و از دستم گرفت و به آرومی ادامه داد.... شب بود و نسیم بود و باغ و مهتاب من بودم و جویبار و بیداری آب وین جمله مرا به خامشی می گفتند کاین لحظه ناب زندگی را دریاب و ادامه داد: بالاخره نگفتی من و کی بردی؟! دیگه نمیشد فرار کرد برای همین آروم در گوشش گفتم : میدونی چطوری میشه جاودانه شد ! نه !اما من بهت میگم ؛آدم ها زمانی برای همیشه تو خاطره ها می مونن که صحیح اما متفاوت با دیگران عمل کنن! تو ذهنم برای همیشه موندی و نقش بستی اما نه بخاطر اینکه مال من شدی برای اینکه شاید قراره هیچ وقت برای من نباشی ! لذت بازی ها به بردنشون نیست برای من لذت یه بازی به تموم نکردنشه! ... نگاهی کرد و در حالیکه چشماش برق میزد با صدایی لرزون گفت .... آنچه او ریخت به پیمانه ما، نوشیدیم اگر از خمر بهشت است و گر از باده مست
سلام دوست خوبم. خیلی زیبا بود مخصوصا اینجاش( لذت بازی ها به بردنشون نیست برای من لذت یه بازی به تموم نکردنشه! ) موفق باشی راستی انگاری مارم فراموش کردی وقت کردی یه سری هم به ما بزن... یا حق
هر از گاهی در تلاطم اندیشه های هدایت و کامو ضمیر هر بودنی را میجویم شاید که ترا دیده باشم شاید که هنوز مهربانی باقی مانده باشد ... شاید که ترا بار دیگر دیده باشم . تمامی ذهنم را در لابه لای واژه های سخت گشتم کلامی نیافتم جز شاد زیستنی که تقدیم راهت کنم
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام دوست عزیز!
وبلاگ زیبایی داری.حتما به وبلاگ منم سر بزن منتظرتم.
سلام عزیز
زیبا بود موفق باشی
درپناه حق
راستی لینگم کجاست
سلام دوست خوبم.
خیلی زیبا بود مخصوصا اینجاش( لذت بازی ها به بردنشون نیست برای من لذت یه بازی به تموم نکردنشه! )
موفق باشی
راستی انگاری مارم فراموش کردی وقت کردی یه سری هم به ما بزن...
یا حق
سلام به صدر عزیز......با تو موافقم....اما باید سعی کرد که تمومش کنیم در غیر اینصورت باختیم....سربلند باشی ...غریب...
مثل همیشه قشنگ بود.
سلامی دوباره به روی گل شما.
از اینکه سر زدی ممنونم ...
هر وقت اپ کردی یه خبر هم به ما بده
تا بعد
یا حق
هر از گاهی در تلاطم اندیشه های هدایت و کامو ضمیر هر بودنی را میجویم شاید که ترا دیده باشم شاید که هنوز مهربانی باقی مانده باشد ... شاید که ترا بار دیگر دیده باشم . تمامی ذهنم را در لابه لای واژه های سخت گشتم کلامی نیافتم جز شاد زیستنی که تقدیم راهت کنم