بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
وند آن برگ و نوا خوش ناله ای زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
حافظ و بست و پرسید : چقدر از خودت در آینده مطمئنی؟!
خیلی وقت ها میشه که آدم هر چقدر هم که از گذشتش مطمئن باشه با اینکه ضرب در زمان حال رو هم بلده اما از خودش در آینده مطمئن نیست . نمی دونم شاید این هم یکی از هزاران خصوصیت ناشناخته این موجود عجیبه . پشت به پنجره ایستادم و گفتم : یعنی چی؟! حافظ و گذاشت کنارش و گفت : چقدر مطمئنی در آینده همینی باشی که الان هستی ؟! یه کم جابجا شدم و گفتم : همونقدر که در گذشته مطمئن بودم که درآینده یعنی الان همونطوری خواهم بود که اون موقع بودم! خنده ای کرد و گفت : اون مال گذشته بود الان چی ؟! الان چی ! نمی دونم ! شاید می دونستم اما جرات بیانش و نداشتم! راست می گفت اون مال گذشته بود اما آینده چی! جوابی نداشتم رفتم طرفش و حافظ و برداشتم و تفعلی زدم .....
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در آن کار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در سر هر بازار بماند ...
نگاهی به نشانه پیروزی بهش کردم و مطمئن گفتم : حداقلش اینقدر اطمینان دارم که اگر احیانا که البته پیش نمیاد ولی به هر حال حتی اگر یک درصد اشتباه کردم ..... که حرفم و قطه کرد و گفت : نمی تونی ؟! خودم و جمع و جور کردم و گفتم : امتحانش مجانیه ! من آمادم ! حافظ و از دستم گرفت و گفت : وقتی میخواستی جواب سوالم و بدی اینقدر مطومن نبودی که به غیر متوسل شدی ! عصبانیم کرده بود اما .... حافظ و باز کرد و سرش و به گوشم نزدیک کرد و آروم گفت :......
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
غلام همت آن عافیت سوزم
که در گدا صفتی کیمیاگری داند
سرش و برد عقب و ادامه داد: نه هر که سر بتراشید قلندری داند ! نمی دونم چقدر طول کشید اما نگاهم بدجوری به نگاهش گره خورده بود . بدتر از همه اینکه یه دفعه تهی از هر گونه حسی شده بودم! قدرت فکر کردن هم نداشتم ! اومد طرفم و گفت : سعی کن به آینده مطمئن نباشی فقط سعی کن امیدوار باشی . اینجوری راحت تر زندگی می کنی ! به طرف پنجره برگشتم و نگاهی به خورشید کردم و آرام در گوش خودم گفتم : ولی تا از آینده مطمئن نباشم بهش امیدوار نمیشم.....
گر مرید راه عشقی فکر بد نامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار است
این یکی خیلی باحال بود (:
پ.ن : قرارم به زودی ایشالا (;
اول !!
در کوچه کسی نبود ..تاریکی هم نبود ..امید نبود ..عشق هم نبود ..من بودم و او ..ساده اما پر از انکار ....دوست خوبم سلام ..ممنونم که به کلبه این حقیر سری زدی ...نوشته شما اونقدر پر محتوا بود که من با این همه نادانی یه چیزایی فهمیدم ...در پناه حق ... نمی دونم چرا ....؟؟؟؟
گویند که لحظه ایست روییدن عشق ....... سلام ... خوبی؟ مثل همیشه زیبا و تفکر برانگیز... اعتماد به آینده و امید به آینده.........
سلام صدر عزیز.... گویا گفتگوهای دل من با خود واقعیم بود که هر از چند گاهی خیلی داغ با هم کلنجار میرند... واقعا این هویت هزار لایه ی تو تو در تو قابل شناسایی است... معاذ الله...
خیلی وقتا خیلی جیزا پیش میاد که تو یا منتظرشون بودی یا نه انقدر برات تازگی داره که می خوای از فرط خوشحالی سکته بزنی ! تفعل به حافظ رو خیلی ها قبول دارن اصلا خیلی ها تا تفعلی نزنن هیچ کاری نمی کنن ! ولی به نظر من زندگی پیچیده تر از این حرفاست ! تو زندگی یه ذره شک و تردید لازمه ! انقدر نباید مطمئن بری بسوی آینده آخه وسطای راه یه مشکلی از آسمون جلوی پاهات سبز می شه که اصلا فکرشو نمی کردی بعد اون موقع است که ضربه ی بدی می خوری اون موقع است که به خودت می گی کاش یه ذره بیشتر فکر کرده بودم ، کاش .... و یه عالمه کاش دیگه ......... من چون یه تجربه ی سنگینی داشتم وهنوزم دارم به دوشم می کشمش اینجوری میگم شاید شما مخالف باشی ! امیدوارم تو زندگیت 99% مطمئن باشی و 1% شک داشته باشی چون واقعا یه ذره شک و تردید لازمه .....
موفق باشی همیشه...
آینده اون چیزیه که بهش فکر می کنی. اگه مثبت فکر می کنی پس امیدوار باش. اما اگه منفی فکر کنی امید را خودت از آینده ات پاک کردی! من به روز کردم. ممنون که میای
سلام دوست عزیز / عید سعید غدیر خم بر شما مبارک باد
سلام
خوبید؟
خیلی وقت بود نیمده بودم
اینجا چقدر زیبا شده
مبارکتون باشه
مثه همیشه باید عمیق فکر کنم به نوشته هاتون
موفق باشید
« لحظه ها شاید معنای حقیقی زندگی باشند »
و گاهی گذر از یک لحظه .. گذر از یک زندگی است .. فراموش مکن
سلام
خیلی وقت بود که به اینجا سر نزده بودم. خوشحالم که فرصتی دست داد تا باز هم اینجا بیام. باز هم برمی گردم و حتما در مورد نوشته هایتان نظر خواهم داد.
موفق باشید.
سلام صدر عزیز
پست آخرت رو خوندم.
شبیه اجرای یه تیکه از یک نمایشنامه ست!
جالبه
موفق باشی
سلام
وبلاگت خیلی خوشگله.مخصوصا بنر بالاش.خیلی قشنگ مینویسی.بازم به من سر بزن.چیزه دیگهای به نظرم نرسید که بنویسم.ولی واقعا قشنگ نوشتی.
موفق باشی...
سلام پیشکسوت
وبلگ زیبای داری .با تبادل لینک موافقی؟خبرم کن
سلام دوست خوبم. چرا به روز نمی کنی؟ من به روز کردم. ممنون که بهم سر می زنی.
سلام
ممنونم به من سر میزنید
لانه دنج و لطیفی دارید
پروانه را گفتند:چون میدانی که تو را از وصل شمع جز سوختن نیست چرا گرد وی میگردی؟
گفت:من حیات را از برای ان یک نفس می خواهم که بسوزم
موفق باشید