خودنویس

... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....

خودنویس

... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....

۱۰۰۱شب - ۳۱

در نظر بازی ما ، بی خبران حیرانند
                      من چنینم که نمودم ، دگر ایشان دانند
                                                       عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
                                                                             عشق داند که در این دایره سرگردانند

شاید زندگی یعنی صبر اما نه به اندازه وسعت صبر!

پرده رو کنار زدم و گفتم : تا کی زندگی باید تولد دوباره خاطره های مرده و نیمه جونی باشه که هزاران هزار بار اتفاق افتادن ؟! پرده رو از رو صورتم کنارتر زد و گفت : تا وقتی که دنیا ادامه داشته باشه! شاید تا همیشه شاید هم ..... که حرفش و قطع کردم و گفتم : این جبره تا اختیار؟! تا اونجا که من می دونم این اختیار نیست ! اصلا شاید یکی نخواد خاطراتش و ایام به یادش بیارن این جبره مطلقه!پرده رو از جلوی صورتم کنارتر زد و گفت : شاید خیلی تند میری ! نمی خواهی یه کمی آروم تر با این زمونه راه بیایی ! پرده و رها کرد و رفت سمت پنجره و ادامه داد: ببینم اگر بفهمی که اشتباه کردی به همین تندی از زمونه عذر خواهی می کنی؟! اشتباه نمی کردم مطمئن بودم .پرده و کنار زدم و رفتم سمتش و گفتم : مگه زمونه وقتی می فهمه که درباره آدم ها اشتباه کرده میاد ازشون عذرخواهی کنه ؟! نه هیچ وقت نمیاد هیچ وقت .......

                                                                       بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

                                                    وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست

                                           هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

                             دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

              می‌رفت خیال تو زچشم من و می‌گفت

هیهات از این گوشه که معمور نماندست

ازش فاصله گرفتم و گفتم : مگه وقتی زمانه یادآور خاطرات تلخ آدم ها میشه ازشون اجازه می گیره ؟!‌ مگه وقتی میخواد او نها رو به دنیای سیاه تجربیات تلخ دیگران وارد کنه اجازه می گیره ؟۱ یا وقتی که اون ها رو تو ایام بی کسی تنها می ذاره و میره و هر وقت که دلش میخواد برمیگرده عذر خواهی می کنه........

وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت

               از دولت هجر تو کنون دور نماندست

                           نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید

                                 دور از رخت این خسته رنجور نماندست

                                                صبر است مرا چاره هجران تو لیکن

                                                        چون صبر توان کرد که مقدور نماندست

برگشت و نگاهش و به نگاهم گره زد و گفت : با زمانه ات چیکار کردی که اینقدر ازش شاکی شدی؟! گفتم : دست نگه دار ! سنگ خودم و به سینه نمی زنم این حرف ها حرف های همه آدم هاست! اگر نخوان زمانه یادآور خاطراتشون باشه باید کی و ببینن؟! اومد جلوتر و گفت تو با زمان زندگی می کنی یا زمان با تو؟! گفتم : که چی! ادامه داد: اگر تو با زمان زندگی می کنی پس همیشه برده ی زمانی اگر زمان با تو زندگی می کنی همیشه محتاج وجودشی تا معنا بشی ! تو که بدون زمان نمی تونی زندگی کنی چرا ازش می خواهی فاصله بگیری؟! نمی دونم راست می گفت یا نه اما شاید درست می گفت . از کنارم رد شد و آروم در گوشم گفت : سعی کن همیشه یادت باشه یاد و خاطره من و تو ذهنت مدیون همین زمان هستی!پس هیچ وقت نمی تونی فراموش کنی! نمی دونم اما شاید هم اشتباه می کرد.......

 قیل و قال مدرسه ، حالی دلم گرفت
                                                                   یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم
  

نظرات 14 + ارسال نظر
یک دوست یکشنبه 31 اردیبهشت 1385 ساعت 12:22 ب.ظ http://www.adinehbook.com

بازاریابی اینترنتی ... هر کلیک 80 ریال ... به ما سر بزنید.

ستاره یکشنبه 31 اردیبهشت 1385 ساعت 12:37 ب.ظ http://www.kolbe-roya.blogsky.com

سلام دوسته خوبم وبلاگت و مطالبش خیلی قشنگن فقط یه نظر شخصی دارم رنگ وبلاگت خیلی دلگیر ه تو که خودنویس مهربونی هستی امیدوارم ناراحت نشده باشی دوسته خوبم

حمیدرضا چهارشنبه 10 خرداد 1385 ساعت 01:08 ق.ظ

بر تن خورشید می‌پیچد به ناز

چادر نیلوفری رنگ غروب.

تک‌‌درختی خشک در پهنای دشت

تشنه می‌ماند در این تنگ غروب.



از کبود آسمان‌ها روشنی

می‌گریزد جانب آفاق دور.

در افق، بر لالة سرخ شفق.

می‌چکد از ابرها باران نور.



می‌گشاید دود شب آغوش خویش

زندگی را تنگ می‌گیرد به بر

باد وحشی می‌دود در کوچه‌ها

تیرگی سر می‌کشد از بام و در.



شهر می‌خوابد به لالای سکوت.

اختران نجواکنان بر بام شب

نرم‌نرمک بادة مهتاب را،

ماه می‌ریزد دورن جام شب.



نیمه شب ابری به پنهای سپهر،

می‌رسد از راه و می‌تازد به ماه

جغد می‌خندد به روی کاج پیر

شاعری می‌ماند و شامی سیاه.

سلام// من درباره مطلبت فقط یه جمله از داییم می نویسم که همیشه می گفت اگه بتونی برنامه برای زندگیت داشته باشی هرگز وقت کم نمیاری و هرگز در بند زمان نیستی // از اینکه من این همه مدت نتونستم عرض ادب کنم فقط به خاطر این بود که حتی نمی تونستم وبلاگ خودم رو باز کنم که امروز الحمدلله بعد از مدتها تونستم بیام در هر صورت ممنون که منتظرم موندین// میلاد ام المصائب بهترین گل گلستان حضرت علی علیه السلام بی بی دوسرا حضرت زینب کبری سلام الله علیها رو خدمت شما عزیز مهربان تبریک میگم // یا حق امام حسن مجتبی علیه السلام پشتیبانتون

هیچکس پنج‌شنبه 11 خرداد 1385 ساعت 07:30 ب.ظ http://hichkas-ptl.blogsky.com

سلام
ایام به کامه آقای صدر؟ خوش نوشتی برادر...وصل تو نماندست.
پیروز باشی.

حمیدرضا جمعه 12 خرداد 1385 ساعت 10:56 ب.ظ

بر تن خورشید می‌پیچد به ناز

چادر نیلوفری رنگ غروب.

تک‌‌درختی خشک در پهنای دشت

تشنه می‌ماند در این تنگ غروب.



از کبود آسمان‌ها روشنی

می‌گریزد جانب آفاق دور.

در افق، بر لالة سرخ شفق.

می‌چکد از ابرها باران نور.



می‌گشاید دود شب آغوش خویش

زندگی را تنگ می‌گیرد به بر

باد وحشی می‌دود در کوچه‌ها

تیرگی سر می‌کشد از بام و در.



شهر می‌خوابد به لالای سکوت.

اختران نجواکنان بر بام شب

نرم‌نرمک بادة مهتاب را،

ماه می‌ریزد دورن جام شب.



نیمه شب ابری به پنهای سپهر،

می‌رسد از راه و می‌تازد به ماه

جغد می‌خندد به روی کاج پیر

شاعری می‌ماند و شامی سیاه.

سید مجید شنبه 13 خرداد 1385 ساعت 11:09 ق.ظ http://varese-sarbedaran.persianblog.com

به نام حبیب و محبوب
سلام. قشنگ نوشتی. اما باید یادمون باشه همه اینهارو ما میسازیم تک تک لحضات را. پس سعی کنیم که خوب بسازیم که یاد آوریش ناراحت کننده نباشه. اون نمیتونه از ما فاصله بگیره ما هم نمیتونیم ازش فاصله بگیریم
التماس دعا

غریب شنبه 13 خرداد 1385 ساعت 07:06 ب.ظ http://www.navayeman.persianblog.com/

سلام دوست عزیز به نظر من اگه خاطرات یاد اوری نشن زندگی معناش رو از دست میده چون خاطرات منشا اصلاح امور جاری هستن ادرس فبلی باران مهر باز نمیشه در خونه جدید پذیرای دوستان هستم

حرفهای نگفتنی یکشنبه 14 خرداد 1385 ساعت 01:50 ب.ظ http://www.mimic.blogsky.com

نمی دونم چی کار کنم !!!!
سلام صدر جان خوبی ؟
بازم زیبا بود

ماری دوشنبه 15 خرداد 1385 ساعت 03:07 ق.ظ http://harimedel.persianblog.com

سلام جناب صدر عزیز... کم پیدا شدید .... ما که گاهی میایم و مطالب زیباتون رو می خونیم .
گاهی وقتی آپدیت می کنین یه خبر کوچیکی هم بدید

لرستانی سه‌شنبه 16 خرداد 1385 ساعت 07:31 ق.ظ http://mother20.blogfa.com/

سلام از این که به من سر زدی ممنونم نوشته های شما هم به دل منشیند استفاده کردم شما هم از نوشته های خوبت به ما دل گرامی بده به من هم سربزن

مهران سه‌شنبه 16 خرداد 1385 ساعت 02:56 ب.ظ http://batamamedel.persianblog.com

سلام....چه زیبا...چه شعر های زیبایی...چه مفهومی دارد این زمان؟؟؟؟

سید مجید شنبه 20 خرداد 1385 ساعت 07:21 ب.ظ http://varese-sarbedaran.persianblog.com

به نام حبیب و محبوب
سلام. اپدیت نکردید. من اپ کردم
التماس دعا

گلبانگ سحر پنج‌شنبه 25 خرداد 1385 ساعت 01:40 ب.ظ http://safiresobh.persianblog.com

سلام... ممنون از حضورتون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد