یاد باد آن صحبت شب ها که با زلف توام
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
حسن مهرویان مجلس گر چه دل می برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
به دیوار تکیه دادو پرسید : زندگی رو تعریف کن !؟
از زمانی که برای هر جمله ای لغتی و برای هر لغتی یک معنی خلق شد با یه حساب سرانگشتی می بینیم که اطرافمون پر از معانی شده که شاید هیچ ارتباطی با ما ندارن اما هستن چون باید باشن! نگاهی بهش کردم و گفتم : ای کاش طراح کنکور تو می شدی این همه سوال سخت و آدم نمی دونه چجوری جواب بده! لبخندی زد و گفت : تو تعریف کن! دستی به سرم کشیدم و گفتم: خب زندگی یهنی عشق٬ بودن٬ خندیدن ٬ نفس کشیدن و لذت بردن از هر چیزی که آفریده شده تا در خدمت ما باشه! پاش و به دیوار تکیه داد و گفت : تو برای این کارهات چقدر قیمت می ذاری؟! یه حساب سرانگشتی کردم و با یه اطمینان به نفس فوق العاده گفتم: به قیمت زنده بودن! کلی صفا کردم از جوابی که دادم.سرش و کج کرد و لبخند زیبایی زد ...
اشکم ولی بپای عزیزان چکیده ام
خارم ولی به سایه گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهارعشق
همچون کوهی سر به گریبان کشیده ام
چون خاک در هوای تو از پا افتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویده ام
و ادامه داد: قیمت زنده بودنت چقدره؟! یا بذار ساده تر بگم: این قیمت و خودت رو خودت گذاشتی یا دیگران برات گذاشتن ؟!
من جلوه شباب ندیدم به عمرخویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
پنج گزینه کرده بود! کمی رفتم جلوتر و گفتم: هر آدمی اول ٬خودش رو خودش قیمت می ذاره بعد دیگران ! اومد به طرفم و گفت: قیمتت چقدره ؟! نگاه تندی بهش کردم و گفتم: بعضیا این قدر قیمتشون زیاده که کسی برای خریدنشون سراغشون نمی ره! دوباره لبخندی زد و گفت : برمی گردم سر سوال اولم. تعریف زندگی و ...! که حرفش و قطع کردم و گفتم : بی نتیجه است..! حرفم و قطع کرد و گفت : تو راست گفتی . من اگر طراح کنکور می شدم سوالام اینقدر راحت بود که همه قبول می شدن اما به شرط اینکه می تونستن خودشون و به جلسه برسونن! همه فکر می کنن که می رسن! اما هرگز نمی رسن! تو هم مثل بقیه ٬ فکر می کنی رندگی رو تعریف کردی اما تو کتاب من این لغاتی که در تعریف زندگی گفتی در توضیح مرگ اومده نه زندگی! سرم سنگین شده بود! مبهم شنیدم که می گفت : تو هم معنای مرگ و زندگی و اشتباه گرفتی....
کس ندیدست ز مشک ختن و نافه چین
آنچه من در سحر از باد صبا می بینم
سلام
مخلص آقا!
شما هم که برس نرس راه انداختی مسلمون!
بگفتی «کنکور» و کردی کبابم! )):
پیروز باشی.
من روانشناس ؟ تو هم دلت گرفته
دنیا را بد ساخته اند کسی را که دوست داری ، تورادوست نمی دارد. کسی که تورا دوست دارد ،تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است . زندگی یعنی این
سلام. همچون «بنفشه» سر به گریبان کشیده ام. به روزم. بیا.
سلام:
--> پاییزی دیگر و شاید تجربه دوباره با هم بودنی دیگر<--
دوست عزیز
با سلام و احترام
طرح گروه اندیشه ایرانی به صورتی تلاشی خود جوش در جهت تسهیل دستیابی دانشجویان و محققان ایرانی به منابع علمی آن لاین توسط جمعی از دانشجویان و اساتید ایرانی داخل و خارج از کشور عملی گردیده است. لطفا شما نیز علاوه بر پیوستن به گروه اندیشه ایرانی (برای عضویت در گروه اندیشه ایرانی اینجا را کلیک کنید)با اطلاع رسانی در مورد آن در وب سایت (وبگاه)، وبلاگ (وب نوشت) خود و یا از طریق ایمیل، در مسیر تحقق اهداف این طرح گام بردارید
http://andishehirani.googlepages.com/ahdaf
سلام
من از وبت دیدن کردم
بدون اغراق نوشته ها ت حرف نداشت
تا دل بمهر هر که سپردم زمن گریخت........
بیگانه ماندم از همه ای آؤنای من
زین پس دلم بمهر تو در سینه می تپد
ای شعر ای سرود غم دیرپای من
تهران-۱۹فروردین ۳۴ حسن هنرمندی
خوشحال میشم به منم سر بزنی
آرزوی موفقیت روزافزون
فعلا
شوق زندگی در رگهایمان جاریست هر چند گه گاه سرد می شود از جوشش, لطافت پر شاپرک لمس کردنیست هر چند می پرد از روی سطح افکارت نا گها نی.
مهربانی های ناکرده زیاد است هر چند دستانمان را زنجیر غرور و قلبمان را محبوس خود خواهی کرده باشیم.شکرانه ها بسیارند برای سجود,هر چند ازیاد می رودهر از گاه صدای اذان گل در گوش بلبل...
ببینیم و نبندیم چشمهایمان را روی انوار شاد و گرم افتاب هر روز,اسمان ابی هنوز هم نقش و نگار می زند برایت, سفید و لاجوردی, نگاهت را دریغ مدار از این گنبد الهی,سلام مرا هم به خدا برسان گه گاه...
سلام وبلاگ جالبیه
باید مطالبش رو سیو کنم بعد بخونم موفق باشید
سلام
مرسی از اینکه به وبلاگ ما سر زدی
بازم بیاین از اون ورا
سلام
:: اعلام زمان قرار پاییزه وبلاگ نویسان بلاگ اسکایی ::
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
دروووووووووووووووووووووووووود
خوبی شهرزاد قصه گو؟
می بینی؟ من دوباره به عرصه وبلاگ نویسی برگشتم
دوباره وبلاگم رو ساختم
با اجازه دوباره شما رو لینک می کنم
متن هات مثل همیشه دل آدم رو می بره جاهای خوب خوب
البته به غیر از قسمت کنکورش
آخه یاد کابوس های شب کنکور افتادم
در پناه حق
..من همونم که همیشه...
...غم وغصم بی شماره...
...اونیکه تنها ترین...
... حتی سایه ام نداره...
...این منم که خوبیامو...
...کسی هرگز نشناخته...
...اونکه در راه رفاقت...
...همه هستی شو باخته...
...هر رفیق راهی با من...
...دوسه روزی همسفر بود...
...ادعای هر رفاقت...
... واسه من چه زودگذربود...
...هر کی بازمزمه عشق...
... دو سه روزی عاشقم شد...
... عشق اون باعث زجر...
...همه دقایقم شد...
...اونکه عاشق بود عمری...
... ز جدا شدن می ترسید...
...همه هراس وترسش...
... به دروغش نمی ارزید...
... چه اثرازاین صداقت...
... چه ثمرازاین نجا بت...
... وقتی قد سرسوزن...
... به وفا نکردیم عا دت...
=-=-=-=-= گروه مشورتی وبلاگ نویسان =-=-=-=-= برگزار می کند:
=-= معرفی فعالیت های این گروه و پرسش و پاسخ , "به صرف افطاری"=-=
حضور کلیه ی وبلاگ نویسان عزیز جهت آشنایی با این طرح در برنامه فوق بلا مانع بوده و تنها کافیست فرم ثبت نام مراسم را تکمیل و ارسال نمایید . با توجه به اینکه محل برگزاری مراسم در محل ساختمان کوثر نهاد ریاست جمهوری می باشد ، خواهشمند است که اطلاعات خود را کاملا صحیح و دقیق وارد نموده که احیاناً در ورود شما به ساختمان مشکلی پیش نیاید .
با تشکر از همکاری و عنایت شما عزیزان .
زمان : شنبه 29 /7/85 به صرف افطار
مکان : میدان پاستور – خیابان 12 فروردین – ساختمان کوثر نهاد ریاست جمهوری
در حالی به سر می برم
که جایز نمی دانم
دیگر ساعتی از جنس اعتقاد
زمانم را به عهده بگیرد
می خواهم که زین پس
پاره شدن پیراهنم را
دروغ و فریب خیاط بی نوا
تعبیر نکنم
می خواهم که هر روز
کفشی تازه
به پا کنم
و تا آخرین نای فرسایش
قدم زنم
شاید دیدگانم
غافل از آن همه باور
از اندیشه ای ممنوعه
گذر کند
اما باکی نیست
می خواهم خودم باشم
لااقل برای یک بار
خودم را گول نزنم
آخر هیچ کجای آن همه حرف
رنگ زندگی ندیدم
در پس آن تخته سیاه
نشانی از برف آزادی نبود
هیچ کدام از ترکه های ناجوانمردانه ی بی رحم
بوی انصاف نمی داد
آری
هیچ کجای خاطرات گندیده ام
همگونی گچ را با سپیدی قلبم
باور نکردم
هیچ معلمی از عشق سخن نگفت
و تنها از معادلات مجهولِ مجبورِ منفور
می نالید
آری
هیچ کس
راز زندگی کردن به من نیاموخت
و دیگر می خواهم لنگرآویز
خیالات آغشته به عشق شوم
با واژه ای مرغوب
به دنبال تجویزی برای من مباش
من حالم خوب است ...
( سپاس از حضور سبزتان )
نوشته هایت زیباس
خوشحال میشم از اشنایی بیشتر
با سلام..
نحوه افزایش آمار وبلاگ شما تا چندین برابر...
و تبلیغ لینک شما در بیش از چند هزار وبلاگ و پر محتوا کردن سایت شما در موتورهای جستجو.......
و یه حرکت استثنایی واسه وبلاگ هایی که ......
www.linkbox20.mihanblog.com
منتظر حضور سبزتم.
با بهترین آرزوها....... پیروز باشید
سلام
شرمندت تو این مدت کامپیوترم خراب بود مطالبو به دوستم می دادم تا آپ کنه به همبن خاطر بهت سر نزدم
امیدوارم منو ببخشی
منتظرت هستم
شاد باشی
بازم ممنون تنهام نذاشتی
سلام
مرسی سر زدی
امیدوارم بتونم سر بزنم
اگه دیر به دیره ببخش
که سوختو سوز نداره