-
۱۰۰۱ شب - 102
سهشنبه 7 شهریور 1396 19:37
هواخواه توام جانا و .... می دانم که می دانی ...... بعضی وقت ها می رسه که گرد و غبار افزایش سن به سبب گذرایام ، آنچنان روح لطیف عاشق پرست مان را سنگین می کند که یادمان می رود نیازمان اینجاست و عشقمان در دور دست . بار الها ! نیازمان را رسیدن به عشقمان در دوردست قرار ده پ. ن ؛ این روزها خیلی ها معتقدند وبلاگ نویسی مرده...
-
۱۰۰۱ شب - 101
چهارشنبه 4 دی 1392 00:12
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا کاین طایفه از کشته ستانند غرامت در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی بر می شکند گوشه محراب امامت مدت ها بود که فکر می کردم گریه کردن هم مثل مابقی تحولات طبیعت رمز و رازی دارد . بعد از سال ها فهمیدم که گریه کردن خودش رمز چگونگی گشایش همه رازهای عالم است . چه عالم پر رمز و رازی داریم ...... خرم آن...
-
۱۰۰۱ شب - 100
سهشنبه 14 آبان 1392 17:24
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی گر چه راهی است پر از بیم ز ما تا بردوست رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی بعضی وقت ها میشه که آدم ها سر دو راهی گیر می کنند .... بهترین حالت این که اساسا آدم سر دوراهی گیر نکنه اما .... بدترین حالت این که سر دو راهی گیر کنه ، خواسته یا نخواسته...
-
۱۰۰۱ شب - 99
دوشنبه 25 شهریور 1392 14:54
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی درمقامی که صدارت به فقیران بخشند چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی »» بعضی وقت ها تنها بودن خوبه ،بعضی وقت ها هم خوب نیست .... »» بعضی وقت ها در جمع بودن خوبه ،بعضی وقت ها هم خوب نیست ..... »» بعضی وقت ها هم در یه جمعی تنها بودن خوبه ، بعضی...
-
۱۰۰۱ شب - 98
یکشنبه 16 تیر 1392 12:43
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود بنفشه در قدمش بر نهاد سر به سجود بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ ببوس غبغب ساقی به نغمه می و عود خدایا ! یک بار دیگر تحربه بودن را به من بیاموز! خدایا ! یک بار دیگر تجربه داشتن را به من بیاموز! خدایا ! یک بار دیگر تجربه دوباره دیدن را به من بیاموز! خدایا ! یک بار دیگر تجربه دوباره...
-
۱۰۰۱ شب - 97
شنبه 26 اسفند 1391 18:55
شاید در این روزهای پایانی امسال فقط بشه یه کلمه گفت؛ شاید در این روزهای پایانی امسال فقط بشه یه کلمه شنید؛ شاید در این روزهای پایانی امسال فقط بشه یه کلمه نوشت؛ " وفا" !
-
۱۰۰۱ شب - 96
یکشنبه 1 بهمن 1391 16:21
گفت : نشد ؟ گفتم : میشه ! گفت : نشد که بشه ؟ گفتم : اگه می شد چی میشد ! غافل از اینکه " هر چه که باید بشه ،می شه " !
-
۱۰۰۱ شب - 95
دوشنبه 4 دی 1391 18:43
خیلی وقت ها می شه که می شنویم اما گوش نمی کنیم ..... خیلی وقت ها می شه که می بینیم اما باور نمی کنیم ....... خیلی وقت ها می شه که نمی رویم اما می خواهیم که برسیم ..... یه روز یه نفر در حالی که نشسته بودم و چشمام و بسته بودم و با دست گوشام و گرفته بودم ، با لگوها کف اتاقم نوشت :" عاشق ماندن و عاشق مردن خیلی سخت...
-
۱۰۰۱ شب - 94
پنجشنبه 13 مهر 1391 20:24
پیامش خیلی کوتاه بود. نوشته بود :" صفحه آخر کتاب !" پرسیدم :کدام کتاب ؟ نوشت : ردیف سوم ، کتاب چهارم ! پرسیدم : از بالا یا پایین ؟از چپ یا راست ؟ نوشت : فرقی نداره ، چون فقط یکی از اونا صفحه آخرش دست نویسه ! صفحه آخر و که ورق زدم ، دیدم نوشته : همیشه از این که نمی ترسم ،می ترسم !
-
1001 شب - 93
چهارشنبه 22 شهریور 1391 16:17
مشغول مطالعه بودم و تو حال خودم که زنگ آزاردهنده مسیج گوشیم تمرکزم و به هم زد . خیلی خوشم نیومد اما حسب عادت گوشی و برداشتم و پیام و خوندم . یکی از رفقای قدیمیم بود . این شعر و برام فرستاده بود : شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد شب مرگ تنها نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد .... این رفیق...
-
۱۰۰۱ شب - 92
چهارشنبه 1 شهریور 1391 12:26
یه بار یکی از دوستانم گفت بشمر . گفتم : از چند ؟ گفت : از 100 . گفتم : یک ، دو ،سه ، چهار ، پنج .... گفت : نه برعکس بشمر . گفتم : یک ، دو ،سه ، چهار ، پنج .... گفت : نه ، صد ،نود و نه ،نود و هشت ،نود وهفت ..... گفتم : برعکس همین .... گفت : آره ! گفتم : یک ، دو ،سه ، چهار ، پنج .... گفت : مسخره کردی ؟ گفتم : نه...
-
۱۰۰۱ شب - 91
پنجشنبه 26 مرداد 1391 21:03
بعضی مواقع در مسیر زندگی های کوتاه و بلندی که می بینیم بعضی نکته ها بیشتر از بقیه ذهن آدم و با خودش درگیر می کنه و این شدت درگیری تا حدی می شه که تا مدت جزء لاینفک مشغله های ذهنی میشه . بعضی مواقع هم هست که در همین مسیر نکاتی پیش میاد که نه ذهن و درگیر می کنه نه مشغله میشه اما کم کم حیات آدم و تو دستش می گیره . چند...
-
۱۰۰۱ شب - 90
پنجشنبه 25 خرداد 1391 20:14
خواستم زمینی زمینی باشم دیدم نمی شود خواستم میان زمین و آسمان در تردد باشم دیدم نمی شود خواستم صدای بلند ناگفته ها باشم دیدم نمی شود خواستم برای همیشه دونده باشم دیدم نمی شود خواستم بزرگتر از کوچک ها باشم دیدم نمی شود خواستم چشم بینای ناددیده شده باشم دیدم نمی شود خواستم بروم تابرای همیشه نباشم دیدم نمی شود خواستم...
-
۱۰۰۱ شب - 89
دوشنبه 1 خرداد 1391 12:17
خدایا ! ما را علمی ده تا مفهوم واژگان را آنگونه که هست دریابیم ما را صدایی ده تا آنچه را که می فهمیم بیان کنیم ما را چشمی ده تا آنانی را که صدای ما را می شنوند را ببینیم خدایا ! ما را توانی ده که آن را خرج فکر کردنمان کنیم ما را فکری ده تا با آن نه بر هم زدن دنیا که اصلاح آن را سبب شویم ما را بصیرتی ده تا این دنیای...
-
۱۰۰۱ شب - 88
جمعه 8 اردیبهشت 1391 19:46
گفتم : بعضی ها عشقشون همیشه مهم تلقی شدن است گفت : بعضی ها عشقشون همیشه برتر بودن نسبت به دیگران است گفتم : بعضی ها عشقشون همیشه پیروز بودن و پیروز شدن است گفت : بعضی ها عشقشون همیشه سوال پرسیدن و نشنیدن است گفتم : بعضی ها عشقشون همیشه شنیدن و هیچگاه نپرسیدن است گفت : بعضی ها عشقشون همیشه سیاه را با سفید تفسیر کردن...
-
۱۰۰۱ شب - 87
چهارشنبه 2 فروردین 1391 15:19
دعایی که در سال جدید دوست دارم : خدایا تو خود می دانی که چه می خواهم ، خدایا تو خود می دانی که برای چه زمانی می خواهم ، خدایا تو خود می دانی که چرا می خواهم ، و خدایا تو خودمی دانی که در کنار چه کسانی می خواهم ، خدایا آنچه را که خودمی دانی برآورده نما آمین
-
۱۰۰۱ شب - 86
پنجشنبه 11 اسفند 1390 11:09
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائماْ یکسان نباشد حال دوران غم مخور هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور پشت یه تیکه کاغذ نوشتم ؛ از این که نفهمیدی خیلی خوشحالم . کاغذ و گرفت و زیرش نوشت ؛ از این که نفهمیدم واقعا خوشحالم . از دستش گرفتم و زیرش نوشتم ؛ بسیار عمل باید تا...
-
۱۰۰۱ شب - 85
شنبه 8 بهمن 1390 20:08
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا کاین طایفه از کشته ستانند غرامت در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی بر می شکند گوشه محراب امامت بعضی وقت ها اینقدر خسته و رنجیده خاطر میشم که فقط دوست دارم همه چیز و از اول شروع کنم . بعضی وقت ها اینقدر خسته و ناامید میشم که مطمئن میشم که باید همه چیز و از اول شروع کنم . خدایا کی میشه همه چیز...
-
۱۰۰۱ شب - 84
جمعه 18 آذر 1390 19:47
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 داشتم فکر می کردم " بازی بزرگ "یعنی چی؟ ! زد روی شونم و گفت : خیلی تو خودتی ؛ چی شده ؟ برگشتم و گفتم : تا حالا شطرنج بازی کردی ؟...
-
۱۰۰۱ شب - 83
جمعه 20 آبان 1390 19:02
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 از من جدا مشو که توام نور دیدهای آرام جان و مونس قلب رمیدهای از دامن تو دست ندارند عاشقان پیراهن صبوری ایشان دریدهای از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک در دلبری به غایت خوبی رسیدهای یادم یه روزی یه دوستی بهم گفت : تا حالا چند بار عاشق شدی ؟ خیلی تعجب کردم و محکم...
-
۱۰۰۱ شب - 82
دوشنبه 30 خرداد 1390 19:41
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانه کشی شهره شدم از روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چار تکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست یکی از دوستام یه بار بهم گفت : صدای تو بلندتره یا اون؟ خندیدم و گفتم : صدای اون . زد روی شونم و گفت : پس تا حالا صدای خودت و نشنیدی! ای مدعی برو که مرا با تو کاری نیست احباب...
-
۱۰۰۱ شب - ۸۱
جمعه 27 اسفند 1389 18:11
چقدر این شعر برای این روزهای پایانی به دلم نشسته مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم که جان را نسخه ای باشد ز لوح خال هندویت تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی صبا را...
-
۱۰۰۱ شب - ۸۰
دوشنبه 20 دی 1389 15:55
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی گر چه راهی است پر از بیم ز ما تا بردوست رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی همیشه از خودم می پرسیدم دنیا چقدر بزرگه ؟! حالا فهمیدم که اساسا سوالم اشتباه بوده. در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر ست حیف باشد که زکار همه غافل باشی
-
۱۰۰۱ شب - ۷۹
یکشنبه 14 آذر 1389 16:46
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود مهر ورزی تو با ما شهره آفاق بود حسن مهرویان مجلس گر چه دل می برد و دین بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود خیلی ساده بود و بی خیال .لیوان آب و برداشت و بدون مقدمه ریختش روی فرش و با لبخند گفت : اینقدر به این گل های قالی آب می دم تا ..... حرفش و قطع کردم و گفتم : بی خیال . نقل همن...
-
۱۰۰۱ شب - ۷۸
دوشنبه 3 آبان 1389 17:09
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق گرت مدام میسر شود زهی توفیق جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق همیشه می دونستم که مرغ همسایه مون غاز نیست اما هیچ وقت به این موضوع یقین نداشتم تا اینکه شدم همسایه خودم اون وقت بهش ایمان آوردم . رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار کار ملک است آنکه...
-
۱۰۰۱ شب - ۷۷
پنجشنبه 11 شهریور 1389 12:05
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانه کشی شهره شدم از روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چار تکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست چیز زیادی نگفت . فقط گفت : صبر کن ! ای مدعی برو که مرا با تو کاری نیست احباب حاضرند به اعداء چه حاجت است
-
۱۰۰۱ شب - ۷۶
چهارشنبه 13 مرداد 1389 11:27
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد خیلی حوصله حرف زدن با هم را نداشتیم . حتی حوصله سوال و جواب کردن هم نداشتیم . حتی حس و حال مرور کردن هم نداشتیم . تکیه دادم به تخت و سرم و بالا گرفتم و حرکت ابرها رو تماشا کردم . اومد...
-
۱۰۰۱ شب - ۷۵
دوشنبه 21 تیر 1389 13:14
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب چنان بردند صبر از دل چون ترکان خوان یغما را ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را گفت : چقدر قبولت دارن ؟! گفتم : راجع به چی ؟! گفت : خودت و چقدر قبول دارن؟! گفتم : ( مثلا اومدم افه شکسته نفسی بگذارم گفتم :) خب بالاخره هر آدمی را بقیه یه...
-
۱۰۰۱ شب - ۷۴
سهشنبه 25 خرداد 1389 18:30
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت به مردمی نه بفرمان چنان بدان که تو دانی بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را ز لعل روح فزایش ببخش آنکه تو دانی پرسید : می دونی دنیا چند بخشه ؟! گفتم : آره دو بخشه دن یا. گفت : با دستت نشون می دی ؟! دست چپم و تیغه کردم و گفتم دن ُو بعدش دست راستم و تیغه کردم و گفتم یا! کف دو تا دستم و به...
-
۱۰۰۱ شب - ۷۳
دوشنبه 6 اردیبهشت 1389 15:57
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد هر دمش با من دل سوخته لطفی دگر است این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد خیلی وقت ها میشه که آدم ها جای حقیقت و واقعیت را اشتباه می گیرن . دیروز بهم گفت : راسته که تا حالا دروغ نگفتی؟ خندیدم و گفتم : آره راسته که تا حالا دروغ نگفتم. با تعجب گفت : غیر ممکنه !...