پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
مهر ورزی تو با ما شهره آفاق بود
حسن مهرویان مجلس گر چه دل می برد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
یکبار گفت : معنای معنا کردن را جز با دیدن نمی توان فهمید!
رسیدن به آرزوها همیشه یکی از بزرگترین آرزوهای آدم ها بوده . اما خیلی ها فقط در همین حد آرزو باهاش صفا میکنن و هیچ تقلایی برای رسیدن به اون ها نمی کنن ! حالا چرا نمی دونم ! شاید میترسن ،شاید اراده ندارن ، شاید حوصله ندارن و هزار تا شاید دیگه ؛ اما بزرگترین مانع برای نرسیدن به آرزوها فقط یه چیزه و اونهم چیزی نیست جز « فاصله » ...
فاصله از خود
فاصله از دیگری
فاصله از نگاه ها
فاصله از شنیده ها
فاصله از قلب و دل ها
فاصله از راه های پیش رو
فاصله از خواسته های منتظر
فاصله از روزها و شب ها و لحظه ها
فاصله از عبارات و تمام واژه های صادقانه
فاصله از تمام پریدن ها و اوج گرفتن ها و پروازها و
فاصله از تمام معناهایی که روزی در خدمت تنها سه واژه عاشق و عشق و معشوق بودن
این فاصله ها چه بیرحمند و ناسازگار ! چه عیانند و بی محابا ! و چه تلخند و آموزنده ! بازی فاصله ها با عمر آدم ها یه بازی یه طرفه ایه که آدما تو اون انتخاب شدن برای مقدمه شدن برای پیروزی فاصله ها ! یک حربه ؛ یک بازنده .......
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دست ساقی سیمین یاق بود
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود
بنفشه در قدمش بر نهاد سر به سجود
بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه می و عود
قبل از رفتن گفت : هیچگاه غم رفتن را تا ابد در دل جا مده !
ساحت عشق زمانی که آدم میخواد از تمام هستی و تمام اون چیز هایی که داره جدا بشه تازه یادش می افته که باید یه کارایی بکنه ٬ تازه یادش می افته که باید لحظه سازی کنه٬ نازه یادش می افته که باید شهادت بده ؛ شهادت بده که .......
بی رحمانه دید
بی رحمانه شنید
بی رحمانه نجوا کرد
بی رحمانه چشم بست
بی رحمانه لحظه ها را فروخت
بی رحمانه از تمام نگاه ها گذشت
بی رحمانه جام می را بدون دلیل شکست
بی رحمانه شکایت دل غریب را از خود ندید گرفت و
بی رحمانه عشق را بدون عاشق در حضور دل تعریف کرد
که نه شکایتی باشد ! فقط دلگیر شدن مانده است و تنهایی ؛ فقط عشق تهی مانده است و سراب وصال ؛ که نه دروغ است نه راست ! نه واقعیت است نه خیال ! در عجبم چه نام این وضع را ! که نه میتوان فراموش کرد نه میتوان فکر را به یادش قسم داد.
به دور گلشن نشین بی شراب و شاهد و چنگ
که همچو دور بقا هفته یی بود معدود