دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین نکند
که چنانم من از این کرده پشیمانم که مپرس
نمی دونم بگم باریدن باران وسط تابستان را دوست دارم یا گرمای مستقیم خورشید وسط زمستان را !
پرسید : تا حالا توی آفتاب چتر بالای سرت گرفتی ؟!
گفتم : بعضی وقت ها شده .
پرسید : تا حالا شده زیر باران چتر را ببندی و از باریدن لذت ببری؟!
گفتم : بعضی وقت ها شده .
پرسید: فکر می کنی چتر را برای چی ساختن ؟!
گفتم : برای استفاده .
پرسید : برای تابستان یا زمستان ؟!
گفتم: اشتباهت همین جاست .
پرسید : چه اشتباهی؟!
گفتم : یادت باشه چتر را برای راحتی و استفاده ما ساختن نه برای فصل ها .....
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من