... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....
درباره من
راحت و آرام قدم می زنم
با نگاهم فکر می کنم
با سرم جواب می دهم
و با قلمم خواهم نوشت
------------------------
علیرضا اسم کوچیکمه.صدر هم به معنای بالاست.عادت به قسم خوردن ندارم اما هر آنچه که می نویسم برگرفته از تعلقات روحی و نیازهای درونیم است که ضرورت نوشتنشان را حس می کنم! اما می گویم که بدانند:
دنیای واقعی فردا یعنی بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....
ادامه...
من ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم باغ بهشت و سایه طوبی و قصر حور با خاک کوی دوست برابر نمی کند سلام کرد و بی مقدمه گفت : چه قصه ای رو تو هزار و یک شب می تونی تعریف کنی؟! توای دنیا هر روز و هر ساعتش مثل هزار و یک شبه که هزار و یک داستان و تو خودش نگه میداره و برای هر ادمی یکیش و رو می کنه! تلخ یا شیرین! خندیدم و گفتم: بی خیال ! هزار و یک شب! ابروهاش و جمع کرد و گفت : آره ! خندم و جمع کردم و گفتم: فقط یه داستان! آروم گفت : آره! نفسم و رد و بدل کردم وگفتم : یه داستان قشنگ بلدم که هزار و یک قسمت داره! با تعجب گفت : چه داستانی! یه کم ناز کردم و گفتم : داستانی که به عدد روزهای خلق آدم قسمت براش نوشتن همون قسمتی که همه میگن... وفاداری طریق عشق مردان است و عشاق چه نامردم اگر زین راه ،خون آلود برگردم در آن شب توفانی که عالم زیر و رو شد نهانی شبچراغ عشق را در سینه پروردم بر آر ای بذرپنهانی سر از خواب زمستانی که از هر ذره ی دل، آفتابی بر تو گستردم ادامه دادم: شاید هم نه ! چون این قصه هزاران هزار و یک شب قابل تعریف کردنه! نگاهی کرد و گفت : قصه قشنگی می شه .ولی به شرطی که بتونی آخرش و تموم کنی و نگی .... چه غم دارد ز خاموشی درون شعله پروردم که صد خورشید آتش برده از خاکستر سردم به بادم دادی و شادی، بیا ای شب تماشا کن که دشت آسمان دریای آتش گشته از گردم شرار انگیز و توفانی ، هوایی در من افتاده ست که همچون حلقه آتش درین گرداب می گردم و ادامه داد : شاید نیاز نباشه خیلی قصه ها رو تعریف کنی ! رفتم طرفش و گفتم: هر قصه ای یه متنی داره! هر متنی هم تا تعریف نشه آخرش معلوم نمی شه! وقتی هم که آخرش معلوم نشه چطوری می خوای بفهمی ارزش گوش کردن داشته یا نه !؟ پس باید گفت باید شنید بعد تصمیم گرفت . غیر از اینه! در یک بازی نابرابر آخر برد شدم! کلی به خودم بالیدم! عجب داستانی سر هم کردم! در حال فضایی بسر می بردم! اومد نزدیک تر و دستش و گذاشت رو قلبم و با صدای محکم ولی آروم گفت : همه حرف هایی که زدی درست و لی یه چیز یادت رفت! گفتم : چی مثلا؟! دستش و برداشت و گفت : اسم قصه ات و فراموش کردی....! هرگز نمی کند ز سر خود خبر مرا تا در میان میکده سر بر نمی کنم
سلام صدر عزیز . می بینم رنگ وبلاگ رو یه کم تغییر دادی . به سلامتی ..... نوشته ی زیبایی بود . اما من یه قصه دارم که توی هزار و یک شب می تونم تعریف کنم . قصه ی دلتنگی ... قصه ی عشق و دلدادگی ... اما این هزار و یک شب ؛ برای من می تونه هزار و یک شب باشه .. منی که عاشقم و دلداده .. منی که درد هجر رو می چشم . شاید برای بقیه این هزار و یک شب فقط یه ثانیه باشه نه حتی یه شب ...... / ماری
پیش از اینکه واپسین نفس را برآورم / پیش از آنکه پرده فرو افتد / پیش از پژمردن آخرین گل / بر آنم که زندگی کنم / بر آنم که عشق بورزم/ بر آنم که باشم / در این جهان ظلمانی / در این روزگار سرشار از فجایع / در این دنیای پر از کینه / نزد کسانی که نیازمند منند / کسانی که نیازمند ایشانم / کسانی که ستایش انگیزند / تا دریابم / شگفتی کنم / بازشناسم / که ام / که می توانم باشم / که می خواهم باشم / تا روزها بی ثمر نماند / ساعتها جان یابد / و لحظه ها گرانبار شود / هنگامی که می خندم / هنگامی که می گریم / هنگامی که لب فرو می بندم / در سفرم به سوی تو / به سوی خود / و به سوی حقیقت / که راهیست نا شناخته / پرخار ؛ ناهموار / راهی که ؛ باری! در آن گام می گذارم / که در آن گام نهاده ام / و سر بازگشت ندارم / بی آنکه دیده باشم شکوفایی گلها را / بی آنکه شنیده باشم خروش رودها را / بی آنکه به شگفت درآیم از زیبایی حیات / اکنون مرگ می تواند فراز آید / اکنون می توانم به راه افتم / اکنون می توانم بگویم که زندگی کرده ام ... سلام . زیبا بود
هر قصه ای معنای عمیقی داره..........مثه یه راز. پس همون که خودت گفتی...بعضی قصه هارو باید گفت تا همه بخونن اما خدا کنه خوابشون نبره. سلام صدر.خوبی شما؟ قرار جدیدم مبارک..من حتما میام ان شااله.عکساره فردا برات میل میکنم.ببخش اگه دیر شد..گرفتار بودم. رنگ قهوه ای اینجا رو پخته کرده.به نوشته هات میاد.تبریک. آرزومند به اوج رسیدن آرزوهایت هستم.(*)
سلام// دوست گرامی دیگه سر نمیزنین چشمان منتظر ما بیمار خاک پای شماست نکنه از حقیر دلگیرین که اینطوره به خاکبوسی وبلاگتون اومدم تا بگم جز نیاز به حضورتان چیزی منو زنده نمی کنه // یا حق امام حسن مجتبی علیه السلام پشتیبانتون
سلام :من،منم مر۳۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ بابت اهنگ وشعرهات صدرجان کوچک شما یک پیشنهاددارداگه میشه رنگ صفحه رو عوض کن خیلی دل تنگه با هم مر۳۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ لطفاروی نظراتم بکلیک
با سلام نامه چاپلین به دخترش ژرالدین را می توانید از وبلاگ من دانلود کنید پیشاپیش از اینکه به بلاگ من سرزدید سپاسگذارم و امیدوارم مرا از دیدگاه ها و پیشنهادهای خود محروم نکنید با درود دوباره _مداد سیاه
سلام.
اول شدم.؟
میرم ببینم چی نوشتین. موفق باشید.
چو بر علت حیرت غافلان
خبیری خروشی چو آتشفشان
راست گفته...داستان بدون اسم به خودنویسی بدون جوهر می ماند!
سلام صدر عزیز . می بینم رنگ وبلاگ رو یه کم تغییر دادی . به سلامتی ..... نوشته ی زیبایی بود . اما من یه قصه دارم که توی هزار و یک شب می تونم تعریف کنم . قصه ی دلتنگی ... قصه ی عشق و دلدادگی ... اما این هزار و یک شب ؛ برای من می تونه هزار و یک شب باشه .. منی که عاشقم و دلداده .. منی که درد هجر رو می چشم . شاید برای بقیه این هزار و یک شب فقط یه ثانیه باشه نه حتی یه شب ...... / ماری
پیش از اینکه واپسین نفس را برآورم / پیش از آنکه پرده فرو افتد / پیش از پژمردن آخرین گل / بر آنم که زندگی کنم / بر آنم که عشق بورزم/ بر آنم که باشم / در این جهان ظلمانی / در این روزگار سرشار از فجایع / در این دنیای پر از کینه / نزد کسانی که نیازمند منند / کسانی که نیازمند ایشانم / کسانی که ستایش انگیزند / تا دریابم / شگفتی کنم / بازشناسم / که ام / که می توانم باشم / که می خواهم باشم / تا روزها بی ثمر نماند / ساعتها جان یابد / و لحظه ها گرانبار شود / هنگامی که می خندم / هنگامی که می گریم / هنگامی که لب فرو می بندم / در سفرم به سوی تو / به سوی خود / و به سوی حقیقت / که راهیست نا شناخته / پرخار ؛ ناهموار / راهی که ؛ باری! در آن گام می گذارم / که در آن گام نهاده ام / و سر بازگشت ندارم / بی آنکه دیده باشم شکوفایی گلها را / بی آنکه شنیده باشم خروش رودها را / بی آنکه به شگفت درآیم از زیبایی حیات / اکنون مرگ می تواند فراز آید / اکنون می توانم به راه افتم / اکنون می توانم بگویم که زندگی کرده ام ... سلام . زیبا بود
ایول بابا
معرکه بود..
ایول
خیلی باحال مثله همیشه.
سلام . عجله برای چی ؟ .../ ماری
هر قصه ای معنای عمیقی داره..........مثه یه راز.
پس همون که خودت گفتی...بعضی قصه هارو باید گفت تا همه بخونن اما خدا کنه خوابشون نبره.
سلام صدر.خوبی شما؟
قرار جدیدم مبارک..من حتما میام ان شااله.عکساره فردا برات میل میکنم.ببخش اگه دیر شد..گرفتار بودم.
رنگ قهوه ای اینجا رو پخته کرده.به نوشته هات میاد.تبریک.
آرزومند به اوج رسیدن آرزوهایت هستم.(*)
صدر جان اگر تو باسم نظر بزاری...از اینکه نظر دادی مچکرم عزیزم..
زیبا بود .. مثل همیشه و بهتر از قبل ...!!
سلام// دوست گرامی دیگه سر نمیزنین چشمان منتظر ما بیمار خاک پای شماست نکنه از حقیر دلگیرین که اینطوره به خاکبوسی وبلاگتون اومدم تا بگم جز نیاز به حضورتان چیزی منو زنده نمی کنه // یا حق امام حسن مجتبی علیه السلام پشتیبانتون
سلام و خسته نباشید.
با تشکر از بانوی یاسهای سفید .
لطفاْ ایمیل خودتون رو بدید تا عکسهای ششمین قرار رو براتون بفرستم
زیبا بود
رنگ جدید هم مبارک ...
موفق باشی
story without name?!!!i think it shld be strange like our life!!!
رنگت مبارک ....
سلام :من،منم
مر۳۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ بابت اهنگ وشعرهات صدرجان
کوچک شما یک پیشنهاددارداگه میشه رنگ صفحه رو عوض کن خیلی دل تنگه با هم مر۳۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
لطفاروی نظراتم بکلیک
سه شنبه ۱۷ اذرماه سال۸۳ درساعت۲۵: ۰ ۰
با سلام
نامه چاپلین به دخترش ژرالدین را می توانید از وبلاگ من دانلود کنید
پیشاپیش از اینکه به بلاگ من سرزدید سپاسگذارم و امیدوارم مرا از دیدگاه ها و پیشنهادهای خود محروم نکنید
با درود دوباره _مداد سیاه