الا یا ایها الساقی ادر کاسا و نا ولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها
بعد از کمی تامل گفتم : کجا دانند حال ما سبکبالان ساحل ها !
همیشه آدم ها وقتی که می خوان کارهای بزرگ انجام بدن اول شک می کنن که نکنه انجام بدیم و نشه ؟ نکنه نتیجه ای که میخواهیم نگیریم ! و هزار تا شک دیگه . اگه اینجوری قرار باشه که همه پیش برن فکر نکنم ره به جایی بتوان برد ، مجنون بدبخت و اون لیلی سرگردون هم اگه قرار بود تو عشقشون شک کنن که دیگه امروز لیلی و مجنونی نبود که بشه مطلع حرف همه و یا اگر قرار بود شکی باشد در عشق ......
پروانه به گل
رامین به ویس
گل به آفتاب
فرهاد به شیرین
دریا به اقیانوس
علی به فاطمه
ماه به نور
مجنون به لیلی
امروز به فردا
خسرو به شیرین
شاید دیگه زندگی تو این دنیای تنیده در خواب و خستگی و بی تابی نه تنها معنا پیدا نمی کرد بلکه اجبار بدون اختیار می شد ! چرا که اون میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان می شد ! اما ......
مرا در منزل جانان چو امن عیش باشد هر دم
جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت
عین غیرت شد از این آتش بر عالم زد
نقل کردن که وقتی میخواستن حضرت یوسف رو تو بازار بفروشن پیرزنی کلاف به دست اومد جلو و گفت من هم از خریدارانم ! ازش پرسیدن آخه تو که چیزی نداری ! گفت : به همین راضیم که در آینده تنها نام من را هم جز خریداران یوسف بیارند !نقل خریدار و فروشنده نقل ارباب و رعیته ، نقل دوست و دشمنه ، نقل قلب و عقله ، نقل عاشق و معشوقه ، نقل گل و بلبله ، هیچ کدوم بدون اون یکی معنا نمیشن ! این وابستگی ها چرا اینجوری در هم تنیده شدن ، نمی دونم ! اما یه چیز واضحه .....
الا یا ایها الساقی گفتن ها ....
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد گفتن ها ...
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد گفتن ها ...
عشق ها پیدا شد و آتش به همه عالم زدن گفتن ها ...
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست گفتن ها ....
همه محصولند و مفعول ، که نه سودی دارد و نه گشاینده راهی خواهد بود که تصویرش از ازل نوشته شده و تا ابد قراره که باشه ! حالا چرا این گفتن ها و نشنیدن ها چاره ای ساز نمی کنند ...... بماند!
راز چشم من آن رمیده دل یادش باد
که خود آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
راستی این یه مدتی که از دست بلاگ اسکای عصبانی بودن یه سری به پرشین برای دست گرمی زدم اگه خواستی یه نگاهی بنداز ! ولی هیچ جا خونه خود آدم نمی شه .....
// عهد جدید //
باید گریست ، باید نالید .....
چه می توان گفت جز گریستن و نالیدن ....
شبا هنگام ، عاشقانه ، جاودانه شدند ، سبکبار و آسوده ! صبح که شد چشم باز کردند در کنار خاک ها خود را میان ابرها یافتند .........