-
داستان اول.....
چهارشنبه 11 آذر 1383 08:25
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست که شنیدی که در این بزم و می خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست از جلوی آینه کنار رفت و گفت : اولین داستانت و چطوری شروع می کنی؟! هر آدمی یه ادعایی داره و هر ادعایی هم یه سری هزینه! مهم ادعا و هزینه نیست مهم چقدر توان خرج کردن برای اثبات...
-
در زمان خود......
شنبه 7 آذر 1383 09:39
من ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم باغ بهشت و سایه طوبی و قصر حور با خاک کوی دوست برابر نمی کند سلام کرد و بی مقدمه گفت : چه قصه ای رو تو هزار و یک شب می تونی تعریف کنی؟! توای دنیا هر روز و هر ساعتش مثل هزار و یک شبه که هزار و یک داستان و تو خودش نگه میداره و برای هر ادمی یکیش و رو می کنه!...
-
ساده و آرام....
سهشنبه 3 آذر 1383 13:37
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چو کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار می داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است موهاش و کنار زد و گفت : با کدوم صدا من و می خونی ؟! این روزگاری که آدم ها رو تو خودش محصور کرده برای خوندن هر واژه ای یه صدایی داره.. یه بار می گه کز صدای سخن عشق هرگز ندیدم خوشتر !...
-
شاهد دل خودم......
سهشنبه 26 آبان 1383 13:59
یاد باد آن صحبت شب ها که با زلف توام بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود حسن مهرویان مجلس گر چه دل می برد و دین بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود انگشترش و در آورد و گفت : تا چند وقت می تونی منو ندیده بگیری ؟! همیشه تو زندگی موقعیت هایی پیش میاد که آدم ها خودشون و نه تنها فراموش می کنن بلکه باخودشون غریبه غریبه می شن ؛ یه...
-
کوتاه و آرام.....
شنبه 23 آبان 1383 09:51
مدام مست میدارد نسیم جعد گیسویت خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت چرخی زد و گفت : من و معنا کن ! همیشه تو این کوران زندگی موقعیت هایی پیش میاد که باید همه چیز و معنا کنی ، عشق و دلدادگی و نفرت و جدایی و خیلی چیزهای دیگر و ...! نگاهی بهش کردم...
-
از صدای سخن .....
شنبه 16 آبان 1383 12:36
در خرابات مغان نور خدا می بینم این عجب بین که چه نوری زکجا می بینم خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن فکر دور است همانا که خطا می بینم سلام کرد و گفت : تا کی می تونی تغییر نکرده باقی بمونی ؟! انسان یه موجودیه که تو زندگی هر چی هم بخواد تغییر نکنه و یه جور بمونه به حکم انسان بودن و در این دنیا بودن نمی تونه ! نگاهی...
-
از نیمه به بعد .....
یکشنبه 10 آبان 1383 12:07
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه که از پای خدمت روزی به حوض کوثر اندازیم درو بست و پرسید: میدونی چرا شمع کاری جز سوختن بلد نیست ؟! همه آدم ها تواین دنیا زمانی که هنوز به انتها نرسیدن باید کارهایی رو انجام بدن که یه عمر ازش فرار میکردن...
-
سراسر نگاه .....
چهارشنبه 6 آبان 1383 13:56
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند گل رز و چید و آروم پرسید : تا حالا فکر کردی چقدر وقت داری!؟ آدم ها تو زندگیشون حالا هر زندگی ای که باشه برای هر کاری یه وقت تعیین شده دارن و برای کارشون باید زمان خاصی رو روش...
-
نگاه کن .....
یکشنبه 3 آبان 1383 13:04
گر زدست زلف مشکینت خطایی رفت ،رفت ور زهندوی شما بر ما جفایی رفت، رفت عشق بازی را تحمل باید ای دل پایدار گر ملالی بود ور خطایی رفت ، رفت بخار پنجره رو پاک کرد و گفت : با الهه عشقت چطوری معاشقه می کنی ؟! هر آدمی تو این چند روز دنیا که هست و نیست یه سری برگزیده ها داره مثل برگزیده عشق ، برگزیده سکوت و هزار تا برگزیده...
-
دل در گرو .....
چهارشنبه 29 مهر 1383 11:32
از لعل تو گریابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد دستی به ابروهاش کشید و پرسید: بزرگترین ریسک زندگیت چی بوده ؟! تو زندگی یه سری موقعیت ها پیش میاد که همه اسمش و میذارن ریسک. هر کسی هم تواین دنیا اگر بپرسی خودش و برزک ریسک کننده قرن...
-
با تو یکدم .....
پنجشنبه 23 مهر 1383 12:02
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد هر دمش با من دل سوخته لطفی دگر است این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد کتاب و بست و ادامه داد: تا حالا چند بار یه تصمیم برای همیشه گرفتی ؟! همیشه تو زندگی آدما لحظه هایی پیش میاد که باید یه تصمیم خاص بگیرن که امکان داره این تصمیم برای همیشه عمرشون و...
-
دل بسیار گرفت .....
یکشنبه 19 مهر 1383 09:39
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید زیر لب زمزمه کرد : میدونی مهمترین راز زندگی من چیه ؟! آدم ها تو این دنیا بخوان و نخوان باید یه رازی داشته باشن که نه کسی می دونه و نه کسی بتونه از اون سر در بیاره تا عنوان عجایب خلقت بودن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مهر 1383 14:28
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند به جای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی وانگه به پیمانه می با من وفاداری کند ساده تر از همیشه نگاهی کرد و پرسید: میتونی عشق تهی رو برام معنا کنی ؟! خیلی وقت ها ذهن آدم ها به حدی میرسه که دیگه تعاریف و عبارات روزمره ارضاشون نمی کنه! باید تو یه...
-
پیش از قبل ......
دوشنبه 6 مهر 1383 09:46
می خواه و گل افشان کن از دهر می جویی این گفت سحر گه گل، بلبل تو چه می گویی مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی آزاد گفت : بین احساس و عقلت چقدر فاصله است ؟! خیلی وقت ها میشه که آدم برای انتخاب کردن و انتخاب شدن باید احساسش رو عاقلانه بار بیاره اما هیچ وقت نباید احساسی برای عقلش...
-
راه و بیراه .....
شنبه 28 شهریور 1383 07:52
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت به مردمی نه بفرمان چنان بدان که تو دانی بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را ز لعل روح فزایش ببخش آنکه تو دانی با خونسردی نگاهی کرد و گفت : فقط یک دلیل برای ادامه دادن از طرف من میتونی بیاری ؟! خیلی وقت ها میشه که آدم ها باید برای ادامه دادن تمام بار و زندگیشون و بذارن کنار و فقط دنبال...
-
صد به یک ....
دوشنبه 16 شهریور 1383 11:44
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم محتسب داند که من این کارها کمتر کنم من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم صفحه آهنگ و عوض کرد و گفت : کروم یکی برات جالبتره شب بارونی یا روز آفتابی ؟! خیلی مواقع تو زندگی روزمره لحظاتی پیش میاد که آدم نمی دونه چی براش جالب و چی و دوست داره یا چه...
-
صد بار به یکبار.....
پنجشنبه 12 شهریور 1383 09:30
کی شعر ترانگیزد خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد سری تکون داد و گفت : آدم ها چند بار ممکنه تو این دنیا حسابی تنها بشن ؟! همیشه زمان هایی میرسه که در اوج روابط آدم ها تنها میشن و هیچ دلیلی هم برای این تنهاییشون نمیتونن پیدا کنن! یه...
-
در پی دل دوان دوان.....
شنبه 7 شهریور 1383 10:26
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخر نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها در حالی که سازش و کوک میکرد گفت : تا حالا شده خودت و فراموش کنی؟! خیلی وقت ها میشه که آدم ها خودشون و حتی برای چند لحظه هم که شده فراموش می کنن ! حالا به چه...
-
بی قرار اما صبور......
دوشنبه 2 شهریور 1383 14:24
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست ؟ عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند کافر عشق بود گر نشود باده پرست ساده نگاهی کرد بهم و گفت : من و تو بازی چندمت بردی ؟! خیلی وقت ها تو زندگی آدما شرایطی پیش میاد که برای به دست آوردن هر چیزی باید یه مبارزه طولانی و خسته کننده رو شروع کنن تا برسن به اون...
-
با تو ......
چهارشنبه 28 مرداد 1383 11:52
ای دل غم دیده حالت به شود دل بر مکن وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائماْ یکسان نباشد حال دوران غم مخور بی کلام پرسید:بزرگترین دلخوشی تو زندگیت اگر من نباشم پس چیه ؟! همیشه تو این دنیا آدما به یه امیدی به یه نگاهی به یه بهانه ای دوست دارن زنده بمونن چون اگر این بهانه ها رو...
-
بی قرار .......
پنجشنبه 22 مرداد 1383 14:32
آنکه رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد صبر و آرام تواند به من مسکین داد وانکه گیسوی تو را رسم تطاول آموخت هم تواند کرمش داد من غمگین داد با نگاهی آرام تر از همیشه گفت : به نظرت من پایان یک شروعم یا آغازی بر یک پایان!؟ همیشه تو این دنیا نباید انتظار داشت که شروع کننده بود و همیشه پیروز چون خیلی وقت ها آدم ها یه وقتی به...
-
با آسمان......
شنبه 17 مرداد 1383 10:22
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم بودم و اینها برکاتم دادند هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که به این جور و جفا صبر و ثباتم دادند با دلهره رو کرد بهم و گفت : پس چرا قبلا بهم حرفی بزدی ؟! همیشه میگن اگه میخوای موفق باشی صادق باش با شریکت با خودت با همه .خلاصه هیچی بهتر از رو راستی و یه رنگی نیست !! نگاهی...
-
در آسمان......
پنجشنبه 15 مرداد 1383 16:25
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد با صدایی خسته و ارام گفت : نه، من دیگه خیلی تغییر کردم ! خیلی وقت ها ادم ها برای اینکه بتونن حسابی از پس خودشون و اینده و حالشون بر بیان هیچ ابایی از زود بیان کردن جمله «تغییر کردم»...
-
شاید همیشه ....
شنبه 10 مرداد 1383 11:21
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد در اوج ناباوری رو کردم بهش و گفتم : هیچ وقت نگو که دل اسیر شده ! همیشه برای بودن یا حداقل خوب موندن آدم ها باید به خودشون هم دروغ بگن یا حداقل به خودشون راستش رو هم نگن ! معلوم بو دکه...
-
لبریز ار هیچ .....
یکشنبه 4 مرداد 1383 12:03
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد پرده رو آروم کنار زد و گفت : اگه قرار باشه یه روز من و از دست بدی چکار می کنی ؟! فراز و نشیب این زمونه همیشه بر دل و کام ما آدم ها نیست چرا که خیلی وقت ها پیش میاد که باید...
-
از ابتدا....
پنجشنبه 1 مرداد 1383 15:07
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم نسیم عطر گردان را شکر در مجمر اندازیم یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم رو به آسمون کرد و گفت : از بین این همه ستاره ها کدومشون و بر میداری؟! خیلی وقت ها آدم ها برای انتخاب کردن بین چند چیز اونقدر دو دل و وسواسی میشن که تا حد جنون پیش میرن...
-
با هم .....
دوشنبه 29 تیر 1383 09:56
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع آتش آن است که در خرمن پروانه زنند شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زنند لیوان آب و داد دستم و گفت : میتونی با اسم من چند تا جمله بسازی !؟ راه و روش زندگی آدم تو این دنیایی که هر کی برای خودش یه روش اختراع میکنه بعضی وقت ها اینقدر عجیب میشه که از حد...
-
بی انتها ...
شنبه 27 تیر 1383 08:52
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند وانکه این کار ندانست در انکار بماند محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد قصه ماست که در سر هر بازار بماند صداش تو صدای موج و نسیم پیچید و گفت : از افق از من از خودت یه سوال بپرس ! تو زندگی ما آدم ها یه زمان هایی پیش میاد که باید همه چیز رو از اول شروع کنیم که همه بهش میگن شروع دوباره ....
-
بی انتها .....
چهارشنبه 24 تیر 1383 09:29
سینه از آتش عشق در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداتخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت یادم که یه بار بهش گفتم : چقدر زمان میخوای تا همه اتفاقات رو تبدیل به خاطره کنی؟! زمانه ، زمان دور شدن و نزدیک شدنه . تلاطم پایان ناپذیر !همیشه در هراس و بیم و آماده برای تبدیل شدن و...
-
تا ابد ....
دوشنبه 22 تیر 1383 14:21
عکس روی تو چو در آیینه جام افتاد عارف از خنده می در طمع خام افتاد غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید کز کجا سر غمش دردهن عام افتاد قبل از اینکه در و ببنده گفت : برای خداحافظی چه رنگی رو انتخاب می کنی؟! خیلی وقت ها میشه که آدم ها باید برای همه چیزشون از اعتقادشون گرفته تا احساساتشون باید یه نماد تعریف کنن تا جاودان در ذهن...