تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی نه بفرمان چنان بدان که تو دانی
بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را
ز لعل روح فزایش ببخش آنکه تو دانی
ورق زد و گفت:بی وفایی چه رنگیه؟
زندگی پرتلاطم آدم ها شاید هر روز یا هر ساعت و یا حتی هر دقیقه یه رنگی به خودش بگیره بعضی وقت ها سیاه بعضی وقت ها سفید بعضی وقت ها هم هیچ رنگی نداره ! رو کردم بهش و گفتم : اول بگو ببینم وفاداری چه رنگیه تا بعد جوابت و بدم! مکث ملایمی کرد و گفت:این سوالت جواب نداره! سرم و چرخوندم و گفتم: یعنی چی!؟ کتاب و بست و زل زد بهم و گفت: اول تاریکی و باید تعریف کنی اون وقت خلافش میشه روشنایی!یه کم دورو برم و نگاه کردم و خیلی مطمئن اما ناگهانی بهش گفتم: به نظر من سفیده !با تعجب پرسید: سفیده ؟!....
بلبلی شیفته می گفت به گل
که جمال تو چراغ چمن است
گفت : امروز و زیبا و خوشم
رخ من شاهد هر انجمن است
چون که فردا شد و پژمرده شدم
کیست آنکه که هواخواه من است
به تنم بین این پیرهن دلکش من
چو ٬ که تو شام بیایی کفن است
با تعجب ادامه داد:شوخی می کنی یا جدی میگی که بی وفایی سفیده!؟ با عصبانیت ادامه داد: تو اصلا می دونی سفیدی یعنی چی اصلا می فهمی چی گفتی؟!
حرف امروز چه گویی ٬ فرداست
که تو را بر گل دیگر وطن است
همه جا بوی خوشو روی نکوست
همه جا سرو و گل و یاسمن است
عشق آن است که در دل گنجد
سخن است آنکه همی بر دهن است
می شناسم من حقیقت ز مجاز
چون تو بسیار در این نارونند
یه کم فکر کردم که بفهمم چی گفتم ! یه کم جابجا شدم و با خودم گفتم: بدون فکر حرف نمی زدی چی شد که از دهنت این کلمه پرید؟!نگاهی بهش کردم و نگاهم و به نگاهش گره زدم و بعد از مکثی کوتاه گفتم: مشکل کجاست؟! با عصبانیت بلند شد و گفت: اگر بهت بی وفایی کنم تو من و سفید می بینی ؟! لبخندی زدم و گفتم: آره بی وفایی تو برای من سفیده! نه تو ،هر کسی که بی وفاست به نظر من سفیده!اومد طرفم و بلند داد زد: ولی اگر تو بی وفایی کنی سیاه سیاهی ، سیاه! دستم و گذاشتم رو شونش و گفتم: تو هم مثل بقیه اشتباه می کنی! دستم و کنار زد و گفت: نه پس فقط تو درست می گی ؟! به سمت در رفتم و آروم گفتم : آدم بی وفا پیش من با آدم مرده فرقی نمی کنه؛ کفن آدم های مرده هیچ وقت سیاه نمی شه....
خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی