فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب
چنان بردند صبر از دل چون ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
شنیدم که یکی میگفت : اگر دلت گرفته گریه کن، سبک میشی!
وقتی که همه تو این دنیای دنبال یه خلوتگاه میگردن تا سخت ترین لحظات پشت سر گذاشتشون رو با چند ساعت تنهایی عوض کنن ، وقتی که تو این دنیا محبت خریده میشه و عاطفه فروخته میشه ، وقتی که تو این دنیا عشق با کاغذ عوض میشه دیگه کسی نمیتونه بگه که تو این زمونه ........
نگاه ، یه رازه !
نگاه ، حیات مجدده !
نگاه ، التماس چشمای عاشقه !
نگاه ، دل بیقرار اما پر احساس معشوقه !
نگاه ، ساحل آرامش بعد از طوفان روح و دله !
نگاه ، تنها شاهد لحظات تنهایی و خلوت های قلبه !
نگاه ، دل ساحر افسونگر بی ریا و معصومانه ی فکرهاست !
نگاه ، صدای پخش نشده تمام ضرب آهنگ های بازگو نشده دله ! و
نگاه ، مقدس ترین جریان رفت و برگشت بی کلام تمام احساس بشریته !
آره ! خیلی وقت ها دیگه نمیشه اینا رو گفت ، دیگه نمیشه اینا رو به زبون آورد ، حتی قلم هم به خاطر شرمندگیش ناتوان از نوشتن میشه ! خیلی وقت ها فکر هم از سر شرمندگی تولیدی نداره ! اینهمه شرمندگی ، این همه خجالت از نگاه فقط بخاطر یه جوابه که نه قلم و نه فکر و نه هیچ ساخته بشری وقتی که یه چشم به یه نگاه دیگه میگه من بودم ولی تو نه ! نمیتونن بدن ! چه لحظه سختیه زمانی که نگاه ها شرمنده ی هم میشن !
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکناباد و گلگشت مصلی را
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
یه روز رو یکی از دیوارهای این شهر نوشته بود : نمیتونی نشو !!
بعضی آدم ها درست تو یه زمانایی که باید زبونشون بچرخه و یه سری کلمات رو ادا کنن نمیدونم چجوری میشه که قفل میکنن! درست یه موقع هایی که تا یه قدمی نتیجه رفتن و باید نوار پیروزی رو پاره کنن نمیدونم چجوری میشه که ناخودآگاه یه دفعه می ایستن ! همین که میخوان فکر رو متمرکز کنن و بگن ..........
نه تمام فکرم اما مهمترین فکرمی !
نه تمام زندگیم اما بهترین قسمتشی !
نه تمام حواسم اما بیشترین احساسمی !
نه تمام وجودم اما اصلی ترین نیمه ی وجودمی !
نه تمام دیدم اما زیباترین صحنه ی عالم در نگاهمی !
نه تمام حرف هام اما با معنا ترین واژه های موجود ذهنمی ! و
نه تمام عشقم ، که عالی ترین احساس عاشقانه ام هستی !
... نمیدونم چی میشه که میبرن ! خب شاید یه جورایی ناشی از ترس درون میشه ! آدما معمولا! وقتی که میخوان حرف های بزرگ بزنن ، کارهای بزرگ بکنن ، راه های بزرگ رو تجربه کنن ، افکار بزرگ رو عملی کنن و نهایتاْ بزرگ بشن یه کمی میترسن ! یه کم احتیاط میکنن! چرا ، برای چی و به چه علت ، نمی دونم !
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شب ها به غرامت برخاست ولی
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست