خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چو کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
می داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
موهاش و کنار زد و گفت : با کدوم صدا من و می خونی ؟!
این روزگاری که آدم ها رو تو خودش محصور کرده برای خوندن هر واژه ای یه صدایی داره.. یه بار می گه کز صدای سخن عشق هرگز ندیدم خوشتر ! همای ملایم و روح بخشی بود. حس خوبی داشتم. کنارش ایستادم و گفتم : دوست داری با کدوم صدا بخونمت! نگاهی به پنجره کرد و گفت : یه بار دیگه سوال کن؟! گفتم: دوست داری ..! نه ! یه جای سوالم ایراد داره! نفس عمیقی کشیدم و آروم گفتم : دوست داری با کدوم صدا بخونمت!؟ نگاهی به عمق نگاهم کرد و گفت .....
بی پناه و پریشان حال
افتاده ام به گوشه تنهایی
من نشسته ام و غمها
ایستاده اند گرم و صف آرایی
در بزم گرم زندگی بیگاه
سنگی آمد و ساغر من بشکست
عشقم رمید و دل من بگریخت
دستی رسید رشته ما بگسست
و ادامه داد: چرا تا حالا با صدای خودت من و نخوندی ؟!چرا هیچوقت فکر نمی کنی شاید برای من قشنگتر از صدای تو صدایی نیست !از نگاش فرار کردم و گفتم .....
عمری آرام قرار زندگیم بود
رفتند و هیچ صبر و قرارم نیست
خواهم زچنگ حادثه بگریزم
ای وای من که پای فرارم نیست
کو خنده ای عشق دلبندم !
آن گرمخوی نغمه سرایم کو؟
آنکس که عاشقانه گه بیگاه
میگفت قصه ها ز برایم کو؟
ادامه دادم: جواب سوالات خیلی سخت نیست ! شاید نتونم جمله ها رو قشنگ برات بچینم اما این و بدون اگر نتونستم با صدای خودم بخونمت به خاطر این نبود که نخوام بخونمت ، بدون که شاید نتونستم .اسمت ، نگاهت ، رسمت ، کلامت و عشقت همه بر یک میثاق بود! من یارای همراهی کردن نداشتم ! میخواستم همه این ها رو با یه صدا بخونم اما نشد! چون صدای من به رسایی صدای تو نیست! برگشت و نگاهی به د رکرد و گفت : پس برای همینه که از صدای سخن عشق هرگز ندیدی خوشتر ......!
ای مدعی برو که مرا با تو کاری نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است