... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....
درباره من
راحت و آرام قدم می زنم
با نگاهم فکر می کنم
با سرم جواب می دهم
و با قلمم خواهم نوشت
------------------------
علیرضا اسم کوچیکمه.صدر هم به معنای بالاست.عادت به قسم خوردن ندارم اما هر آنچه که می نویسم برگرفته از تعلقات روحی و نیازهای درونیم است که ضرورت نوشتنشان را حس می کنم! اما می گویم که بدانند:
دنیای واقعی فردا یعنی بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....
ادامه...
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست که شنیدی که در این بزم و می خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست از جلوی آینه کنار رفت و گفت : اولین داستانت و چطوری شروع می کنی؟! هر آدمی یه ادعایی داره و هر ادعایی هم یه سری هزینه! مهم ادعا و هزینه نیست مهم چقدر توان خرج کردن برای اثبات اون هاست !آینه رو عوض کرده بود.در و بستم و با تعجب گفتم : چه داستانی !؟ خندید و گفت : اولین داستان از هزار و یک شب! بد ادعایی بود ولی چاره ای نبود.نگاهی به زمین کردم و گفتم : اولین داستان ؛ اسمش و میذارم « آسمان در زمین »!نشست رو زمین و گفت : بگو میشنوم! رفتم جلوی آینه و گفتم : یکی بود یکی نبود! غیر از یه نگاه منتظر در آسمان نگاهی نبود که همیشه با خودش می گفت: اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست میان عیب و هنر پیش دوستان کریم تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست عنایتی که تو را بود اگر مبدل شد خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست مرا به هر چه کنی دل نخواهی آزردن هر چه پسندد به جای دوست رواست اگر عداوت و جنگست در میان عالم میان عاشق و معشوق دوستی برجاست ولی همیشه افسوس میخورد که چرا نگاهی شبیهش نیست تا بتونه بخونه ناگفته های دلش رو ! برای همین به زمین اومد تا ببینه بین اینهمه آدم یه نفر هست که بتونه اون و بخونه! یه کم گذشت ! خوشش اومده بود ! همه مثل خودش بودن .همه همون حرف هایی رو می زدن که اون میزد ! می شنید که همه می گفتن ..... بتا هلاک شود در محبت دوست که زندگانی او در هلاک بودن اوست مرا جفا و وفای تو پیش یک سانست هر چه پسندد به جای دوست نکوست مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادست دو روح در بدن چون دو مغز در یک پوست هر آن چه بر سر آزادگان رود زیباست چه خوب که از دست یار زیبا خوست دلم ز دست به دربرد سروبالایی خلاف عادت آن سرو که بر لب جوست به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست اوایل خوشحال بود! همه مثل خودش بودن! دیگه تنها نگاه نبود!اینجا همه چیز عالی بود! کمی گذشت تاتصمیم گرفت با این انسان ها ارتباط برقرار کنه! میخواست هزاران هزار مثل خودش رو در کنار خودش داشته باشه! نگاهش و مرتب کرد و از صندوقچه اسرار قلبش برای اولین بار بیرون آورد! نگاهی بهش کرد و گفت : دیگه تنها نگاه نیستی ، تموم شد اون زمان هایی که تنها با من می گفتی اسرار عشق و مستی! اومد بیرون ! همه چیز مرتب بود! رفت یه جایی که همه بودن! همه اون هایی که فکر میکرد مثل خودشن! یه نفر و انتخاب کرد و رفت پیشش! سلام کرد! جواب شنید! مطمئن شد! دستش و باز کرد و نگاهش وهدیه کرد !ازش گرفت و گفت این چیه؟ گفت : نگاهمه . بهش گفتن : آسمونیه! با خوشحالی گفت : آره ...آره! بهش خندیدن و گفتن : اشتباه اومدی جناب! اینجا زمینه....... مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
سلام.. جالب بود... من فکر میکنم آدمایی هستند در بین ما که آسمونیاند... و نگاهشون هم آسمونیه... .......... راستی، منو از قرار مطلع میکنی؟ من نفهمیدم کی هست!
داستانت بدجوری تکونم داد.بعضی از ما اونقدر زمینی شدیم که یادمون رفته درسته از خاکیم اما اصلمون آسمونیه.همون جا کخ خواست.اصلا سیاره زمین خودشم تو آسمونه..پس چرا اونقدر خودم خودم داریم که زمین رو از همه عالم جدا میدو.نیم همیشه هم همینطوری نیست.اون آسمونی اگه بگرده حتما یه زمینی رو پیدا میکنه که نگاهش رو قبول کنه. یه زمینی با دل آسمونی..با نگاه آسمونی. حدیث دوست مگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد آزاد باشی و سربلند..پاینده و عاشق.
سلام جناب صدر.. دلم هوای وبلاگت رو کرده بود، نمیدونم چرا ...... من راز شقایق پریشان خواندم بر غربت نرگس درافشان خواندم در بهت و سکوت و حسرت دل بی تو در لحظه عاشقانه، «قرآن» خواندم
سلام و خسته نباشی
مطلب عمیقی بود
راستی عکسا دستت رسید؟
سلام
همیشه عالی می نویسین
ممنون
سلام بر همیشه مهربان /
زیبا و دفتری از درس مثل همیشه .
و ارادتمندیم همیشه
سلام صدر عزیز .. زیبا بود مثل همیشه .. مخصوصا این ۲ بیت :
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم و می خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
عالی بود مثله همیشه....
خیلی مخلصیم
حجت
سلام عزیز....عالی بود......شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد......پیش عشاق تو شبها به غرامت بر خاست......موفق باشی...غریب....
سلام..
جالب بود...
من فکر میکنم آدمایی هستند در بین ما که آسمونیاند...
و نگاهشون هم آسمونیه...
..........
راستی، منو از قرار مطلع میکنی؟ من نفهمیدم کی هست!
سلام
خوبید؟
مثل همیشه زیبا و تاثیر گذار بود...
موفق و پیروز باشید...
داستانت بدجوری تکونم داد.بعضی از ما اونقدر زمینی شدیم که یادمون رفته درسته از خاکیم اما اصلمون آسمونیه.همون جا کخ خواست.اصلا سیاره زمین خودشم تو آسمونه..پس چرا اونقدر خودم خودم داریم که زمین رو از همه عالم جدا میدو.نیم
همیشه هم همینطوری نیست.اون آسمونی اگه بگرده حتما یه زمینی رو پیدا میکنه که نگاهش رو قبول کنه. یه زمینی با دل آسمونی..با نگاه آسمونی.
حدیث دوست مگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
آزاد باشی و سربلند..پاینده و عاشق.
سلام جناب صدر..
دلم هوای وبلاگت رو کرده بود، نمیدونم چرا
......
من راز شقایق پریشان خواندم
بر غربت نرگس درافشان خواندم
در بهت و سکوت و حسرت دل بی تو
در لحظه عاشقانه، «قرآن» خواندم
سلام
احوال آقا ؟
چطوری با زحمتای ما ؟! (;
سلام به به وبلاگت مبارک چقدر قشنگتر شده موفق باشی
سلام عزیزم.من خیلی وقته آن نشده بودم.وقتی اومدم اینجا حس خیلی خوبی بهم دست داد.قالبت خیلی قشنگه عزیزم
hey.i lik ure notes but i don like ure subject!!!!
سلام. مطالبت قشنگه و چه خوش سلیقه اونا رو نوشتی.
بهت تبریک می گم وبلاگ قشنگی داری.
به منم سر بزن. خوشحال می شم.
سلام خود نویس
فکر کنم رنگ و طرح وباگت عوض شد
نوشتت که حرف نداشت
موفق باشی