خودنویس

... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....

خودنویس

... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....

تا باد چنین بادا.......

 

ARE YOU OK

چند وقت پیشا بعداز مدت ها تصمیم گرفتم کتاب های کتابخونمون و شرمنده کنیم و یه حال اساسی با تورقی به اوراقشون بهشون بدیم .جاتون خالی .رفتیم سراغ کتابخونه ی محترممون و با چشمانی بسته که حکایت از فال بازی داشت دست کردیم و یه کتاب برداشتیم  .مطمئن بودم که یه کتاب خوب و باب طبع بنده یافت خواهد شد که لحظاتی رو با اون خوش باشم.کتاب و در آوردم و با قلبی مالامال از اطمینان چشم بگشادم./ همه را برق میگیره ما رو نفت فتیله ی چراغ ادیسون /کتاب انتخاب کرده بودم! / ما دنبال رمان و کتاب شعر و از این جور صفائیات بودیم چیزی که نصیبمون شد طالع بینی هندی بود.در همین اثنا بود که یه خروار فحش و فضیحت به روان معصوم کسی که این کتاب و تو کتابخونه ی ما گذاشته بود حواله کردیم .بعدش یادم اومد که اون روان معصوم روان خودمه.اما دیگه فایده ای نداشت چون حواله شده بود.ما هم که دیگه تو رو کم کنی با خودمون افتاده بودیم گوله رفتیم تو آشپزخونه و یه لیوان شیر برداشتیم و رفتیم تو اتاق مطالعه و نشستیم رو مبل.
/پای راست رو پای چپ - عینک به چشم - یه قلپ شیر و شروع کردیم به خوندن.اولش شده بودم عین آلیس در سرزمین عجائب .یه ۴-۵ دقیقه ای طول کشید تا بفهمم که چی میخواد بگه .خلاصه رفتیم سراغ سال و ماه تولدمون .دمش گرم .همه رو هم داشت .آقا با یه ولع وصف ناپذیری شروع به خوندن کردیم تا بفهمیم چطوری این سنگ اقبال ما در آینده پر فرغمان تبدیل به ستاره ای در کهکشان زندگیمان خواهد شد./حالی داشتیم که در وصف نیاید./ ما شروع به خوندن کردیم ولی آقا چشمتون روز بد نبینه ما هر چی بیشتر خط عوض میکردیم این چشمامون بیشتر از حدقه در می اومد.هر چی بیشتر میرفتیم جلو مغز محترممون بیشتر ارور میداد و عن قریب بود که هنگ بفرمایند.بی خیال شدیم و ایستادیم.
والا اون خصوصیاتی که برای متولدین سال و ماه نوشته بود بیشتر شبیه خصوصیات گودزیلا بود تا آدمیزاد/ اون هم آدم شریفی مثل ما/ کم مونده بود بگه شما در آینده واسه خودتون یه پا قاتل میشید.فکر کنم اون هیتلر ننه مرده هم همین چیزهارو میخونده و باورش شده  بوده که اون همه کار کرده بود.
در همین اثنا یاد حرف یکی از اساتیدم افتادم .می گفت : هر وقت میخواهید جوونای یه مملکت و از حالت انفجاری به یه حالت سکون در بیارید خرافاتیشون کنید به طوری که تو یه جیبشون فقط کتاب دعا باشه و تو یه جیبشون هم دعاهای دست نویس و رمل های سیار ورد خونده شده.و همیشه میگفت که این بزرگترین خیانتی است که در حق بچه های این مملکت دارن میکنن.چون خرافات و دعا نویسی و این مذخرفات که بیشتر زاییده ذهن بیمار یک مشت انسان مغرضه اولین کاری که میکنه قدرت تغییر سرنوشت رو از آدما خصوصا جوونا میگیره .
راست میگفت .به نظر من واقعا همینطوره.
البته ناگفته نماند که بعد از بستن کتاب اولین کاری رو کردم این بود که تمام اون بد و بیراه هایی راکه به روان معصومم حواله کرده بودم رو وصول کردم تا من باشم که از این به بعد.......



نظرات 5 + ارسال نظر
عمو رضا جمعه 2 خرداد 1382 ساعت 01:03 ق.ظ http://amooreza.blogsky.com

سلام صدر
من برگشتم
هنوز مطالبت را نخوانده ام ببینم از ان درد مشترک چه خبری هست دوباره سر می زنم

همیره جمعه 2 خرداد 1382 ساعت 02:30 ب.ظ http://amirsanam.blogsky.com

لطفا همین الان به من سر بزن

[ بدون نام ] یکشنبه 18 خرداد 1382 ساعت 11:16 ب.ظ

گل ای جان چهارشنبه 21 خرداد 1382 ساعت 09:01 ب.ظ

قلی جمعه 30 خرداد 1382 ساعت 01:05 ب.ظ http://.................

بسيار متشکرم از مطالبی که مرقوم فرموده بوديد
انشا الله باز هم بتوانم به وب لاک شما سری بزنم
قربان شما قلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد