... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....
درباره من
راحت و آرام قدم می زنم
با نگاهم فکر می کنم
با سرم جواب می دهم
و با قلمم خواهم نوشت
------------------------
علیرضا اسم کوچیکمه.صدر هم به معنای بالاست.عادت به قسم خوردن ندارم اما هر آنچه که می نویسم برگرفته از تعلقات روحی و نیازهای درونیم است که ضرورت نوشتنشان را حس می کنم! اما می گویم که بدانند:
دنیای واقعی فردا یعنی بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....
ادامه...
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی درمقامی که صدارت به فقیران بخشند چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی یه روز قلبم بهم گفت :فقط خواندم ٬فقط شنیدم ٬ فقط دیدم اما دم بر نیاوردم! یه روز غروب ٬ اون موقعی که آدم فقط دلش میخواد زیر نم نم بارون بایسته و به خورشید نگاه کنه و تجسم عاشقانه ترین لحظات رو برای خودش مرور کنه ٬ شاهد یه دعوای خیلی سخت بودم ! دعوایی که تا حالا ندیده بودم ! دعوایی که فقط باید می دیدم ؛ می شنیدم اما حق دخالت نداشتم ! دعوای بین دو احساس ؛ بین دو روح و بین دو قلب ! کشمکش سختی بود اما وجود داشت .چشمان آبی گفت یادته..... احساسم را به نام تو خرج کردم احساسم را به یاد تو پرورش دادم احساسم را به عشق تو بازی دادم قلبم را به نام تو زنجیر زدم قلبم را به یاد تو محصور کردم قلبم را به عشقت دلخوش کردم روحم را به نام تو ورق زدم روحم را به یاد تو پرواز میدادم روحم را به عشق تو عادت دادم با چشمان سیاه رو کرد بهش و گفت...... احساست را فروختی و من بهایش را بهت دادم قلبت را به یادم زنجیر زدی و من برات بازش کردم روحت را با عشقم پرواز دادی و من فراموش نمیکنم دیدم که چشمان آبی و معصومش چگونه رو به سیاهی می گذاشت . دقایقی که گذشت دیگه نمی شد باور کرد که یکی از این چشمان سیاه تا مدتی پیش آبی رنگ بود ! وقتی که سرم رو برگردوندم تا دوباره غروب زیبای خورشید رو ببینم ؛ اثری از اون گوی طلایی و زیبا نبود ؛ شب همه جا رو فرا گرفته بود . کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی ره ٬ زکه پرسی چه کنی ٬ چون باشی
هر چی که گذشته گذشته .افسوسش رو نخور . البته میدونم این رو واسه این ننوشتی که نصیحت گوش کنی بعضی وقتا آدم میدونه چه بیمنطق داره کاری رو میکنه اما از دیگران فقط انتظار گوش کردن داره
روحمان را به یاد حقیقت عشق ورق زنیم تا به پرواز در آید..و فقط مهربانی را در قلبمان محصور کنیم...و با چشمانی آبی به طلوع کاروان مهر بنگریم و همراهش شویم .
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
بازم به آلونک عاشق های با صفا سر بزن رفیق شا د میشم پایدار و سلامت باشی
با سلام و آرزوی توفیق الهی قرب تو، قرین شادکامی و سعادتمندی است و دوری از تو، سرآغاز نگون بختی و بدفرجامی. خدایا درک زیبایی های عالم آرزوی هرانسانی است اما برای رسیدن به این مرتبت،عنایتی باید. موفق باشید
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گم شدگان لب دریا میکرد فرارسیدن ماه عشق و دوستی مبارک باد!
با سلام و آرزوی توفیق.. ممنون از اینکه بهم سر زدی... خدایا هیچ دردی، بدتر ازنادانی نیست. آنانکه گرفتار خویشند: درغرقاب پریشانی و غفلت سر برنیستی می سپارند و آنانکه دانایند؛ ازسرآگاهی و بینایی: بنیادی ازاندیشه های پایدار برمی افکنند. محبوبا! اگر برفهمم بیافزایی و ازجهالتم بکاهی با نور بصیرت، جهان را روشن خواهم دید و این همان خیری است که ازفضل وکرم تونصیبم خواهد شد واگر نتوانم به این مقام راه یابم؛ درحسرت همیشگی دردمند خواهم ماند و محروم ازدانایی- دردمندانه-خواهم مرد:و مباد چنین روزی!
http://www.yasesefid.blogsky.com سلام نویسنده بزرگ آسمان بزرگی و عظمت آنچه را که تو میخواهی به تو نشان خواهد داد.زمانی که قلبش خورشید در روز میتپد و دگر بار راهی سفر میشود..شبهایی که احساسش ماه بر او میخندد و از شبهای دگر میگوید..در تمامی عمر با همند...قلب و احساس را میگویم.روزگاری مسافری آرزو داشت که تمامی زندگیش را بدهد اما یک مسافر نباشد.جدال آغاز شد.حسش میگفت بمان و قلبش فریاد بر میاورد که کسی انتظارت را میکشد نمان..حرکت کن.او به حرف هیچ یک گوش نداد به ندای روحش دل سپرد که میگفت:تو روح یک مسافری پس...
...و رمضان ! بهترین فرصت برای ایمن شدن است ! برای از نو متولد شدن. فرصتی برای شکوفا شدن ! من و تو هر دو غنچه ایم ! بهاری باید تا ثمر دهیم ! وچه بهاری زیباتر از رمضان ؟ وچه باغبانی بهتر از خالق ؟...............دمی را مهمان هم نسلی هایت باش!
به چشمهای سیاهت که راحت جانند... به آن دو اختر روشن دو آفتاب پر از مهر... به آن دو مایه امید....به آن دو شعر شررخیز... آن دو مروارید.... ... زیبا بود...
این وبلاگ در پیت ذاقارتتو کی می خوای به حالت تعطیل در بیاری . من نمیدونم چقدر خرج این دسته گل سر در وبلاگت کردی وقتی میام اینجا فکر میکنم اومد مجلس ختم یزید . اصلا انگار نه انگار این وبلاگه یخورده خودتو یه تکونی بدی بد نیست . اگرم نمی خوای تکونی بدی به خودت حداقل کرکرشو بکش پایین یه قفلم بزن و دیگه بی خیالش شو اگرم خواستی محکم کاری کنی می تونی یه تیغه هم جلوش بکشی .
اینو از سر دوستی گفتم ناراحت که نشدی ؟؟؟؟
در ضمن لینک خودمو نمی بینم . دفعه بعد اگه اومدم نباشه یعنی زورت زیاده دیگه .
سلام من خیلی وقته مطالب قشنگ شما رو دنبال میکنم اما هیچوقت حرفی برا گفتن نداشتم یه نیمچه بلاگی ساختم ِ کوچولو میخواستم همیشه کنارم باشید کمک کنید به من در همه زمینه ها . من لینک شما رو تو یلاگم گذاشتم ممنون
صدر عزیز چند روز که تیستی تا از مطالب زیبات استفاده کنیم کجایی یا رفتی سفر خارجه یا افتادی در وادی عشق و عاشقی و همچون مجنون سر به کوه و بیابون گذاشتی هرجا هستی یه خبری نامه ای و....
سلام به آفتاب و روشنی/سلام به سپیده روشن زندگی/ به زندگی و حرات سرشار از مهربانی/ به شمعدانی کنار باغچه عشق که همیشه در رویای بهار زنده است/ به کوچه سرسبز انتظار پروانه/به دنیای صداقت شقایق/و به تو که سلامت همیشه بوی عاطفه و عشق بهمراه دارد ... ببخشید که یه خورده دیر رسیدم آخه ...
هر چی که گذشته گذشته .افسوسش رو نخور . البته میدونم این رو واسه این ننوشتی که نصیحت گوش کنی بعضی وقتا آدم میدونه چه بیمنطق داره کاری رو میکنه اما از دیگران فقط انتظار گوش کردن داره
سلام بر صدر عزیز
زندگی را زیبا یافتم زمانی که زیبا می اندیشیدم...
و این دقیقا زمانیست که بین دعوای دو روح ، دو احساس ، دو قلب خورد میشویم ، له میشویم ، خمیر میشویم و باز مجبوریم که بلند شویم و ادامه دهیم !
صدر مهربانم سلام....
روحمان را به یاد حقیقت عشق ورق زنیم تا به پرواز در آید..و فقط مهربانی را در قلبمان محصور کنیم...و با چشمانی آبی به طلوع کاروان مهر بنگریم و همراهش شویم .
ارادتمند همیشگی
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
بازم به آلونک عاشق های با صفا سر بزن رفیق شا د میشم
پایدار و سلامت باشی
سلام
خیلی متن قشنگی بود لذت بردم
سلام.
با سلام و آرزوی توفیق
الهی قرب تو، قرین شادکامی و سعادتمندی است و دوری از تو، سرآغاز نگون بختی و بدفرجامی.
خدایا درک زیبایی های عالم آرزوی هرانسانی است اما برای رسیدن به این مرتبت،عنایتی باید.
موفق باشید
واقعا زیبا بود ...لذت بردم ...
موفق باشی صدر مهربان و عزیز ...
در پناه حق ...
صدر عزیز سلام..
زیبا بیان کردی ...
تلاش کنیم که در قلبمان صداقت و مهربانی پرورش یابد..
در پناه حق
سلام
بیا ببین که چه سخت می گذرد
می روی
می مانی
شاید هم نمانی
شاید
و هزاران اگر های دیگر
مرا ببخش
نظر دادن به نوشتهات همیشه واسه من سخته چون احساسی که بعد از خوندنش دارم جای نوشتنش اینجا نیست
درود بر شما!
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گم شدگان لب دریا میکرد
فرارسیدن ماه عشق و دوستی مبارک باد!
شاد باشید... بدرود!
با سلام و آرزوی توفیق..
ممنون از اینکه بهم سر زدی...
خدایا هیچ دردی، بدتر ازنادانی نیست.
آنانکه گرفتار خویشند: درغرقاب پریشانی و غفلت سر برنیستی می سپارند و آنانکه دانایند؛ ازسرآگاهی و بینایی: بنیادی ازاندیشه های پایدار برمی افکنند.
محبوبا! اگر برفهمم بیافزایی و ازجهالتم بکاهی با نور بصیرت، جهان را روشن خواهم دید و این همان خیری است که ازفضل وکرم تونصیبم خواهد شد واگر نتوانم به این مقام راه یابم؛ درحسرت همیشگی دردمند خواهم ماند و محروم ازدانایی- دردمندانه-خواهم مرد:و مباد چنین روزی!
راستی بابت راهنماییت ممنون.
http://www.yasesefid.blogsky.com
سلام نویسنده بزرگ
آسمان بزرگی و عظمت آنچه را که تو میخواهی به تو نشان خواهد داد.زمانی که قلبش خورشید در روز میتپد و دگر بار راهی سفر میشود..شبهایی که احساسش ماه بر او میخندد
و از شبهای دگر میگوید..در تمامی عمر با همند...قلب و احساس را میگویم.روزگاری مسافری آرزو داشت که تمامی
زندگیش را بدهد اما یک مسافر نباشد.جدال آغاز شد.حسش
میگفت بمان و قلبش فریاد بر میاورد که کسی انتظارت را میکشد نمان..حرکت کن.او به حرف هیچ یک گوش نداد به ندای روحش دل سپرد که میگفت:تو روح یک مسافری پس...
...و رمضان ! بهترین فرصت برای ایمن شدن است ! برای از نو متولد شدن. فرصتی برای شکوفا شدن !
من و تو هر دو غنچه ایم ! بهاری باید تا ثمر دهیم ! وچه بهاری زیباتر از رمضان ؟ وچه باغبانی بهتر از خالق ؟...............دمی را مهمان هم نسلی هایت باش!
به چشمهای سیاهت که راحت جانند...
به آن دو اختر روشن
دو آفتاب پر از مهر...
به آن دو مایه امید....به آن دو شعر شررخیز...
آن دو مروارید....
...
زیبا بود...
سلام و سپاس ...اما ...ماه را از محاق چه باک ،که در فزونی گرفتن و یا کاستنش ،هر بار زایشی نو ،همراه دارد...سرفراز باشید و شاد
سلام.
اصلا الان حال میکنم یه خورده بهت حال بدم .
این وبلاگ در پیت ذاقارتتو کی می خوای به حالت تعطیل در بیاری . من نمیدونم چقدر خرج این دسته گل سر در وبلاگت کردی وقتی میام اینجا فکر میکنم اومد مجلس ختم یزید . اصلا انگار نه انگار این وبلاگه یخورده خودتو یه تکونی بدی بد نیست . اگرم نمی خوای تکونی بدی به خودت حداقل کرکرشو بکش پایین یه قفلم بزن و دیگه بی خیالش شو اگرم خواستی محکم کاری کنی می تونی یه تیغه هم جلوش بکشی .
اینو از سر دوستی گفتم ناراحت که نشدی ؟؟؟؟
در ضمن لینک خودمو نمی بینم . دفعه بعد اگه اومدم نباشه یعنی زورت زیاده دیگه .
سلام بر صدر عزیز
امید که در این ایام آنچه از برکات الهی به شما میرسد ،دوستان بی بهره نمانند.
سلام،
صدر عزیز.
دارینوش راست میگه. بابا یه خورده تنوع بده. یک کمی هم رنگهای شادتر ..
نوشته چشمهای آبی و سیاهت هم زیبا بود.
مخلص شما،
رضا.
به چشمان سیه کردی هزاران رخنه در دینم...
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم..
خیلی قشنگ بود..
چی شدی ؟
سلام صدر
باهت قهرم
همه برا بارون نظر دادن الا تو.اشکال نداره
موفق باشی
سلام
من خیلی وقته مطالب قشنگ شما رو دنبال میکنم
اما هیچوقت حرفی برا گفتن نداشتم
یه نیمچه بلاگی ساختم ِ کوچولو
میخواستم همیشه کنارم باشید
کمک کنید به من در همه زمینه ها . من لینک شما رو تو یلاگم گذاشتم
ممنون
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
درمقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
و سلامی زیبا به صدر مهربان...
پیام های مهرت را با کاروان ایام ما همراه کن .
ارادتمند
صدر عزیز چند روز که تیستی تا از مطالب زیبات استفاده کنیم
کجایی یا رفتی سفر خارجه
یا افتادی در وادی عشق و عاشقی و همچون مجنون سر به کوه و بیابون گذاشتی
هرجا هستی یه خبری نامه ای و....
سلام به آفتاب و روشنی/سلام به سپیده روشن زندگی/ به زندگی و حرات سرشار از مهربانی/ به شمعدانی کنار باغچه عشق که همیشه در رویای بهار زنده است/ به کوچه سرسبز انتظار پروانه/به دنیای صداقت شقایق/و به تو که سلامت همیشه بوی عاطفه و عشق بهمراه دارد ... ببخشید که یه خورده دیر رسیدم آخه ...
آقا شما هم . بابا ما رو کت شلواریای این مملکت یه حساب دیگه ای باز کرده بودیم . ضمنا تیریپ اومدی!!؟
به راستی که قلم گاهی اوقات بهتر از یک عکس یا یک فیلم صحنه ای را به تصویر میکشد امیدوارم هیچوقت جوهر خودنویست تموم نشه