خودنویس

... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....

خودنویس

... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....

لبریز ار هیچ .....

دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
                           چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
                                                 آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
                                                                  آه از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد
پرده رو آروم کنار زد و گفت : اگه قرار باشه یه روز من و از دست بدی چکار می کنی ؟!
فراز و نشیب این زمونه همیشه بر دل و کام ما آدم ها نیست چرا که خیلی وقت ها پیش میاد  که باید در عین نیاز تظاهر به بی نیازی کنی فقط برای اینکه بمونی ! گوشه پرده رو گرفتم و صورتمو با تعجب بهش نزدیک کردم و گفتم : یه بار دیگه بگو ! رفت پشت سرم و آرام در گوشم گفت : گفتم اگر قرار باشه یه روز من و از دست بدی چکار می کنی ؟!‌ آپولو که نخواستم هوا کنی یه سوال ساده پرسیدم ! با همه رقم افکار و بازیهاش ساخته بودم الا این یکی که بد جوری عصبانیم کرده بود.فکر کردم یه چیزی بگم که دیگه از اینجور شوخی ها نکنه ! برای همین با لبخندی تصنعی گفتم : مطمئن باش که دنیا برام تموم نمیشه ! لبخند زمان داری زد و گفت : ولی خوب میدونی که تو به غیر از من دنیایی نداری ، برای اینکه .....
تو بدون من تنها یک نگاهی
تو بدون من تنها یک فکر ساده ای
تو بدون من تنها یک حرکت کاملا نا تمامی
تو بدون من تنها یک صدای رو به خاموشی هستی
تو بدون من تنها یک ترانه ی زیبا اما بی رمق و نا هماهنگی
تو بدون من تنها یک تصویر ی که از دور جلوه گره و از نزدیک دلخراش
تو بدون من تنها یک حدسی که هیچ وقت جرات فکر شدن رو پیدا نمی کنه
راست می گفت ؟! نمی دونم ، یعنی نمی خواستم که بدونم ! شاید برام غیر قابل تصور بود! دلم میخواست بگم که نه اما نمیشد . .. نه .. از حافظم پاک شده بود، بهش خیره شدم و بلند گفتم : باختی ، خودت از خودت ! ابروهاش و تو هم کشید و گفت : فکر می کنی ! رفتم پشت سرش و آروم دم گوشش گفتم : قبول ،‌حرف هایی که زدی اما بدون تصویری که تو از دنیای من داری مثل تصویری که از دنیای خودت داری !‌ برگشت و با عصبانیت گفت : من مطمئنم که تو دنیات همینیه که من گفتم ! دستم و گذاشتم رو شونش و گفتم : حرف هایی که زدی درست درست بود اما به شرطی که من دنیایی داشته باشم ....... 
                  ساقیا جام میم ده که نگارنده غیب
                                                   نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
نظرات 11 + ارسال نظر
صنم یکشنبه 4 مرداد 1383 ساعت 02:25 ب.ظ http://ahd.blogsky.com

آقا منو ولش کن - پس این وبلاگ قرار چی شد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

احسان یکشنبه 4 مرداد 1383 ساعت 04:32 ب.ظ http://www.ino-jedi-begir.blogsky.com

sadr jan man ke seda ziyad dar miyaram
gosh shenava nist
kasi nist seday maro beshnave
be ghol marof to in hame seda seday man gom hast

مریم یکشنبه 4 مرداد 1383 ساعت 10:17 ب.ظ http://www.sooratakk.blogspot.com

صدر عزیز سلام
دنیایی که اون برات تصویر کرده. دنیای قشنگیه. دنیای عاشق. قدرش را بدون

مسعود یکشنبه 4 مرداد 1383 ساعت 10:41 ب.ظ http://www.mimic.blogsky.com

می گذرد عشق..و میگذرد زمان...
و گذشت این روزها...بر پیکر گلبرگ گلی نقش ترانه خواهد بست...
و عشق من نیز بر روی قلبم نقش ترانه خواهد کشید....

مهدی دوشنبه 5 مرداد 1383 ساعت 01:06 ق.ظ http://bun-bast.blogsky.com

خوب مارو فراموش کردی ای رفیق چند تا پیامی!!!!؟!!!!

علیرضا*پسر سه بعدی* دوشنبه 5 مرداد 1383 ساعت 08:39 ب.ظ http://3dboy.blogspot.com

سلام به صدر عزیز

گلناز چهارشنبه 7 مرداد 1383 ساعت 03:48 ق.ظ http://tasvirekohne.persianblog.com

........

پروین چهارشنبه 7 مرداد 1383 ساعت 06:58 ب.ظ http://baranemehr.persianblog.com/

دوست عزیز سلام..چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند...گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر....موفق باشی..غریب..

مینا چهارشنبه 7 مرداد 1383 ساعت 11:09 ب.ظ http://mina123.blogsky.com

سلام
مثل همیشه از بس قشنگ و زیبا بود نمیدونم چی بگم...
فقط میگم خیلییییییییی قشنگ بود...
شاد... پیروز و سربلند در پناه حق باشید...

سعید پنج‌شنبه 8 مرداد 1383 ساعت 07:42 ق.ظ http://nale.persianblog.com

صدر عزیزم سلام!
و اما تو لبریز همه ء خوبیها ...
ارادتمند

صادق جمعه 9 مرداد 1383 ساعت 02:41 ب.ظ http://20m.persianblog.com

سلام خسته نباشد معلومه کجایی مومن؟ یه سری بزن ارشادمون کن خوشحال می‌شم!‌ یافاطمه// آی عاشقان! من به نرخ روز زندگی نمی کنم! من خدای را به نرخ روز بندگی نمی کنم! من به نرخ روز زهر می چشم! زهر فقر! زخم می خورم! درد می کشم! من به نرخ روز تازیانه می خورم! من به نرخ روز سهم خویش را از این تورم و ورم گرفته ام ولی من به نرخ روز زندگی نمی کنم! من خدای را به نرخ روز بندگی نمی کنم! من به نرخ روز نان که هیچ آب هم نمی خورم! همچنان که ماه هاشمی تبار من نخورد در کویر کربلا در بلوغ تشنگی در کنار رودخانة فرات. ‌

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد