... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....
درباره من
راحت و آرام قدم می زنم
با نگاهم فکر می کنم
با سرم جواب می دهم
و با قلمم خواهم نوشت
------------------------
علیرضا اسم کوچیکمه.صدر هم به معنای بالاست.عادت به قسم خوردن ندارم اما هر آنچه که می نویسم برگرفته از تعلقات روحی و نیازهای درونیم است که ضرورت نوشتنشان را حس می کنم! اما می گویم که بدانند:
دنیای واقعی فردا یعنی بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....
ادامه...
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد پرده رو آروم کنار زد و گفت : اگه قرار باشه یه روز من و از دست بدی چکار می کنی ؟! فراز و نشیب این زمونه همیشه بر دل و کام ما آدم ها نیست چرا که خیلی وقت ها پیش میاد که باید در عین نیاز تظاهر به بی نیازی کنی فقط برای اینکه بمونی ! گوشه پرده رو گرفتم و صورتمو با تعجب بهش نزدیک کردم و گفتم : یه بار دیگه بگو ! رفت پشت سرم و آرام در گوشم گفت : گفتم اگر قرار باشه یه روز من و از دست بدی چکار می کنی ؟! آپولو که نخواستم هوا کنی یه سوال ساده پرسیدم ! با همه رقم افکار و بازیهاش ساخته بودم الا این یکی که بد جوری عصبانیم کرده بود.فکر کردم یه چیزی بگم که دیگه از اینجور شوخی ها نکنه ! برای همین با لبخندی تصنعی گفتم : مطمئن باش که دنیا برام تموم نمیشه ! لبخند زمان داری زد و گفت : ولی خوب میدونی که تو به غیر از من دنیایی نداری ، برای اینکه ..... تو بدون من تنها یک نگاهی تو بدون من تنها یک فکر ساده ای تو بدون من تنها یک حرکت کاملا نا تمامی تو بدون من تنها یک صدای رو به خاموشی هستی تو بدون من تنها یک ترانه ی زیبا اما بی رمق و نا هماهنگی تو بدون من تنها یک تصویر ی که از دور جلوه گره و از نزدیک دلخراش تو بدون من تنها یک حدسی که هیچ وقت جرات فکر شدن رو پیدا نمی کنه راست می گفت ؟! نمی دونم ، یعنی نمی خواستم که بدونم ! شاید برام غیر قابل تصور بود! دلم میخواست بگم که نه اما نمیشد . .. نه .. از حافظم پاک شده بود، بهش خیره شدم و بلند گفتم : باختی ، خودت از خودت ! ابروهاش و تو هم کشید و گفت : فکر می کنی ! رفتم پشت سرش و آروم دم گوشش گفتم : قبول ،حرف هایی که زدی اما بدون تصویری که تو از دنیای من داری مثل تصویری که از دنیای خودت داری ! برگشت و با عصبانیت گفت : من مطمئنم که تو دنیات همینیه که من گفتم ! دستم و گذاشتم رو شونش و گفتم : حرف هایی که زدی درست درست بود اما به شرطی که من دنیایی داشته باشم ....... ساقیا جام میم ده که نگارنده غیب نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
سلام خسته نباشد معلومه کجایی مومن؟ یه سری بزن ارشادمون کن خوشحال میشم! یافاطمه// آی عاشقان! من به نرخ روز زندگی نمی کنم! من خدای را به نرخ روز بندگی نمی کنم! من به نرخ روز زهر می چشم! زهر فقر! زخم می خورم! درد می کشم! من به نرخ روز تازیانه می خورم! من به نرخ روز سهم خویش را از این تورم و ورم گرفته ام ولی من به نرخ روز زندگی نمی کنم! من خدای را به نرخ روز بندگی نمی کنم! من به نرخ روز نان که هیچ آب هم نمی خورم! همچنان که ماه هاشمی تبار من نخورد در کویر کربلا در بلوغ تشنگی در کنار رودخانة فرات.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
آقا منو ولش کن - پس این وبلاگ قرار چی شد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
sadr jan man ke seda ziyad dar miyaram
gosh shenava nist
kasi nist seday maro beshnave
be ghol marof to in hame seda seday man gom hast
صدر عزیز سلام
دنیایی که اون برات تصویر کرده. دنیای قشنگیه. دنیای عاشق. قدرش را بدون
می گذرد عشق..و میگذرد زمان...
و گذشت این روزها...بر پیکر گلبرگ گلی نقش ترانه خواهد بست...
و عشق من نیز بر روی قلبم نقش ترانه خواهد کشید....
خوب مارو فراموش کردی ای رفیق چند تا پیامی!!!!؟!!!!
سلام به صدر عزیز
........
دوست عزیز سلام..چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند...گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر....موفق باشی..غریب..
سلام
مثل همیشه از بس قشنگ و زیبا بود نمیدونم چی بگم...
فقط میگم خیلییییییییی قشنگ بود...
شاد... پیروز و سربلند در پناه حق باشید...
صدر عزیزم سلام!
و اما تو لبریز همه ء خوبیها ...
ارادتمند
سلام خسته نباشد معلومه کجایی مومن؟ یه سری بزن ارشادمون کن خوشحال میشم! یافاطمه// آی عاشقان! من به نرخ روز زندگی نمی کنم! من خدای را به نرخ روز بندگی نمی کنم! من به نرخ روز زهر می چشم! زهر فقر! زخم می خورم! درد می کشم! من به نرخ روز تازیانه می خورم! من به نرخ روز سهم خویش را از این تورم و ورم گرفته ام ولی من به نرخ روز زندگی نمی کنم! من خدای را به نرخ روز بندگی نمی کنم! من به نرخ روز نان که هیچ آب هم نمی خورم! همچنان که ماه هاشمی تبار من نخورد در کویر کربلا در بلوغ تشنگی در کنار رودخانة فرات.