... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....
درباره من
راحت و آرام قدم می زنم
با نگاهم فکر می کنم
با سرم جواب می دهم
و با قلمم خواهم نوشت
------------------------
علیرضا اسم کوچیکمه.صدر هم به معنای بالاست.عادت به قسم خوردن ندارم اما هر آنچه که می نویسم برگرفته از تعلقات روحی و نیازهای درونیم است که ضرورت نوشتنشان را حس می کنم! اما می گویم که بدانند:
دنیای واقعی فردا یعنی بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....
ادامه...
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد هر دمش با من دل سوخته لطفی دگر است این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد کتاب و بست و ادامه داد: تا حالا چند بار یه تصمیم برای همیشه گرفتی ؟! همیشه تو زندگی آدما لحظه هایی پیش میاد که باید یه تصمیم خاص بگیرن که امکان داره این تصمیم برای همیشه عمرشون و زندگیشون باشه ، برو برگرد هم نداره! همینطور که آب و می خوردم از ته ذره بینی لیوان نگاهی بهش کردم و گفتم : منظورت چیه ! کتاب وکنار گذاشت و گفت : منظورم و خوب فهمیدی ! راست می گفت این کلک منظورت چیه دیگه قدیمی شده بود .لیوان و کنار گذاشتم و گفتم : تصمیم که زیاد گرفتم اما اینکه چند تاش یه بار برای همیشه بوده باید بگم که... ؛ نه نتونستم بگم چون جرات گفتنش و نداشتم ! من فقط دو بار از این تصمیم ها گرفتم یه بارش و می دونست اما این یکی رو نه! حرفم و خوردم و با لیوان بازی کردم و در حالی که به چشماش خیره شده بودم آرام گفتم ...... تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست اسیر گریه ی بی اختیار خویشتنم فغان که در کف من اختیار باید و نیست چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست چو صبحدم نفسم بی غبار باید و نیست مرا ز باده نوشین نمی گشاید دل که می بگرمی آغوش یار باید و نیست بدون اینکه بذارم حرفی بزنه ادامه دادم : خیلی تصمیم ها هست که بهش میگن حرف های مگو ! بیا و لطفی کن خودت بفهم ! برای من گفتنش سخته ! خیلی ! نگاهی بهم کرد و در حالی که میشد خیس شدن چشم هاش و حس کرد آرام کتاب و برداشت و گفت ....... درون آتش از آنم که آتشین گل من مرا چو پاره ی دل در کنار باید و نیست به سرد مهری باد خزان نباید و هست به فیض بخشی از ابر بهار باید و نیست چگونه لاف محبت زنی ؟ که از غم عشق ترا چو لاله دلی داغدار باید و نیست کجا به صحبت پاکان رسی ؟ که دیده تو بسان شبنم گل اشکبار باید و نیست و ادامه داد: خیلی ناگفته ها اگر نگفته بمونن بهتره چون هر حرف نزده ای رو میشه همیشه زد اما وقتی حرف و زدی دیگه نمیشه جمعش کرد! نگاهی بهش کردم و پرسیدم : این از من ، اما نگفتی تو چند بار از این تصمیم ها گرفتی ؟! در حالی که کتاب رو بی هدف ورق می زد به چشمام خیره شد و گفت : من تا حالا یه بار از این تصمیم ها گرفتم ! لبخند ملایمی زدم و گقتم : و اون یه بار کی بوده! با لخند آرامی جملم و همراهی کرد و گفت : همین الان....... در خم زلف تو آویخت دل از چاه ز نخ آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
با سلام خوشحالم از آشنایی با ایم سرزمین سرشار از ناگفته ها. قلم پربار و زنده ای دارید. در ضمن خدمت این دوست عزیز بابت این تصمیمدلنشینی که گرفتن تبریک عرض میکنم و براشون از صمیم دل آرزوی سعادت و بهروزی دارم. پاینده باشی و سرفراز
سلام .... آقا ؛ رسیدن به خیر.... می بینم که برگشتی و به دوستان خبر هم ندادی...... حالا ما از دوستامون نمی شنیدیم که خودنویس دوباره جوهرشو پر کرده و برگشته ؛ شما نباید بهمون می گفتی؟... عجب.!!!..... به هر حال از اینکه اومدی خوشحالم ... راستی .. من اگه یادت باشه قبلا وبلاگ دیار محبت بودم ... اما مدتیه که اومدم به وبلاگ حریم دل... اگه خواستی اونجا در خدمتیم
به چه عجب آقای صدر
خیلی مخلصیم (;
خدایا یه دقیقه نمیشه بیای پایین؟ کارت دارم .
نه آخه خصوصیه از اینجا بگم این فرشتههای فضول میشنون
با سلام
خوشحالم از آشنایی با ایم سرزمین سرشار از ناگفته ها. قلم پربار و زنده ای دارید.
در ضمن خدمت این دوست عزیز بابت این تصمیمدلنشینی که گرفتن تبریک عرض میکنم و براشون از صمیم دل آرزوی سعادت و بهروزی دارم.
پاینده باشی و سرفراز
احوال آقا ؟!
سلام .... آقا ؛ رسیدن به خیر.... می بینم که برگشتی و به دوستان خبر هم ندادی...... حالا ما از دوستامون نمی شنیدیم که خودنویس دوباره جوهرشو پر کرده و برگشته ؛ شما نباید بهمون می گفتی؟... عجب.!!!..... به هر حال از اینکه اومدی خوشحالم ... راستی .. من اگه یادت باشه قبلا وبلاگ دیار محبت بودم ... اما مدتیه که اومدم به وبلاگ حریم دل... اگه خواستی اونجا در خدمتیم
سلام آقای صدر... خوشحالیم که دوباره می بینمتون....
نوشتهات آدم رو به فکر فرو میبره... راستی! من چند بار تصمیم سرنوشتساز گرفتم... چقدر درست بوده؟! نمیدونم.. شاید هم میدونم ولی نمیگم :P