خودنویس

... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....

خودنویس

... خودنویس یعنی دنیای واقعی فردا با بودن در مجاز امروز به شرط آنکه واقعی بمانی....

شکایت از دل ........

SEDAYE ASHNA

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم 
                   واندرین کار دل خویش به دریا فکنم
                               مایه خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست 
                                               می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم

 تا حالا شده براتون پیش بیاد با سرعت تو جاده ای که تمام افتخارش یکی شدن معیار های عقل و دله دارید حرکت میکنید / همین که می یایید نتیجه بگیرید / هدف محو میشه و یه دفعه یه دوراهی ترو تمیز جلو پاتون سبز میشه ؟! عجب لحظه ترسناکیه !عجب لحظه حیرت آوریه !نه را ه پس دارید نه میدونید کدوم راهتون پیشه !یه جورایی یعنی آخر دنیای ذهنتون و می بینید!
اصلاْ ! هیچی تو اون نقطه و تو اون لحظه از کار نمی کنه! زمان صفر می شه و حرکت ناتموم!
خیلی وقت ها آدم ها تو بعضی موقعیت ها که هستند اول فحش میدن بعد فکر میکنن که چی گفتن! اول انتخاب میکنن بعد ارزیابی میکنن که چی انتخاب کردن! خیلی مشکله!
هم فکر کردن ! هم نوشتن ! هم درست نوشتن ! هم دیدن و هم شنیدن و هم همه ی دیده ها و شنیده ها رو یه جا جمع کردن خیلی وقت ها آدم ها رو اینقدر درگیر میکنه که یادشون میره کی جوون بودن ! کی پیر شدن ! و کی ......

تا بوده همین بوده ! شاید نتونیم این روند رو عوض کنیم یا تغییرش بدیم ! اما فکر کنم حداقل کاری که می تونیم بکنیم این که توش غرق نشیم تا بمانیم و فقط بمانیم!
                                         قلب ما هنوز بی ریاست 
                                         قلب تو چه دیر آشناست 
                                         قلب ما چه بی انتهاست
                                         قلب تو چه ...............                                            

اما نمی تونه یه نفس بی تو بمونه........


YEK BARE DIGAR

 دلم به یاد عشقت
      توسینه مشت می کوبه
                  می گه دروغ حرفاش
                            گرمای خوب دستاش
                                       من از نگاش می خ
ونم 
                                                  پر از فریب چشماش !
لذت رسیدن به اون چیز هایی که آدم همیشه دوست داره برای حتی یک لحظه ! فقط یک لحظه هم که شده داشته باشه مثل لذت خوردن یه لیوان آب سرد بعد از صعود به یه قله ی مرتفع می مونه .هم لذت ارتفاع چشیده شده و هم لذت خنکی آبی که تمام وجود آدم و آروم می کنه.! اما نمی دونم چرا همیشه باید این رسیدن ها و خواستن / نخواستن ها یه تراژدی همراهشون باشه !
همیشه تمام خواستن ها و نخواستن ها  مثل دو روی سکه هستند . دو رویی که اصلاْ نمی شه اعتباری با هاشون برخورد کرد.دورو با نام های اعتماد و عدم اعتماد.همیشه یه ترس از فریب و یه امید به پیروزی تو هر کاری که میخوای شروع کنی با هم سر آدم ها خراب میشن.!
خیلی وقت ها شده که آدم ها تا وسط راهی که دارن میرن موفقن اما یه دفعه از ادامه ی راه میترسن . همه چی رو خراب میکنن
.
عشق میون آدم ها و تشکیل یه روح جمعی از این دسته راه هاست .همه اولش گرمن و می یان اما نمی دونم چی میشه یه دفعه وسط راه.......
بعضی سینه ها رو اگر باز کنی یه دنیا حرف توشون هست که اگر بخواهی کاغدی حساب کنی میشه مثنوی هفتاد من .

ای همه بود و نبودم ..........!


AREZOYE GHALB

ای همه بود و نبودم !
ای تمام تار و پودم !
ای تو آرزوی قلبم !
کاشکی عاشقت نبودم !

هر کسی از یه سری کلمات که در قالب جملاتی اینچنینی متبلور میشن و مفهوم یا بهتر بگم مفاهیم زیبایی رو خلق می کنند یه برداشتی داره ! هر کسی یه جوری عوالم و عواطف و رو حیاتش رو با این حسیات منطبق میکنه !
بعضی وقت ها وقتی خوب این فضائیات ذهنی با این روح شعر و موسیقی چفت میشن و هیچ راه فراری برای عقل درمونده ی آدم نمیذارن اولین حالتی که به آدم دست میده جمع شدن بغض نترکیده تو گلوی آدمه !
تا حالا شده براتون اتفاق بیفته ؟! تا حالاشده سنگینی ذهن و جدال احساس و درگیریشون با عقل رو تجربه کنید؟! تا حالا شده دل و عقلتون صدو هشتاد درجه با هم تفاوت داشته باشن ؟! یا اینکه تا حالا شده دل و عقلتون رو یه خط با هم بایستند؟!
خیلی سخته !
خیلی ! رسیدن به نقطه ای که هیچ افتراقی بین دل و عقل نباشه خیلی سخته !
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد !

سنگ صبوری دیگر ........

DIDEH  BOGSHA

هر وقت که جملات در قالب کلمات کم میارن و آدم با هیچ زبونی نمیتونه حرفش و بزنه شعر بزرگترین معجزه ذهن آدم که به کمکش میاد.من هم چون ایندفعه دیگه کم آوردم حرفم رو اینجوری میزنم که.....

ای به امید کسان خفته زخود یاد آرید
تشنه کامان غنیمت ز احد یاد آرید


گر چه مرحب سپر انداخته خیبر باقی است
بت مگویید بشکستیم که بتگر باقی است


ره دراز است سبک تر بشتابیم ای دوست
خصم بیدار است یک چشم بخوابیم ای دوست

وای اگر قصه ما عبرت تاریخ شود
خیمه قافله را دشنه ماتیغ شود

لاله این چمن آلوده رنگ است هنوز
سپر از دست مینداز که جنگ است هنوز


خیمه بگذار و برو بادیه طوفان جوش است
کوه آتش به جگر دارد اگر خاموش است

بگشای در.....

کنار مشتی خاک
در دوردست/ خودم / تنها/ نشسته ام.
نوسان ها خاک شد
و خاک از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت .شبیه هیچ شده ای!
چهره ات را به سردی خاک بسپار.
اوج خودم را گم کرده ام.
میترسم!
از لحظه بعدو از این پنجره ای که به روی
احساسم گشوده شد.

رویای سپید من ........

Hame Ba Ham

تا حالا شده با خودمون فکر کنیم معنی جمله ی ( این دنیا خیلی کوچیکتر از اونه که فکرش رو میکنیم !) یعنی چی ؟! تا حالا شده فکر کنیم آدم ها چی توشون میگذره ؟! تا حالا شده به خودمون زحمت بدیم و داوطلبانه بخواهیم در مشکلات دیگران حتی فقط برای همدردی سهیم باشیم ؟!
نمی دونم شاید آدم هایی که ما باشیم و مایی رو که اسممون و گذاشتن نسل سومی اصلاْ برای این کارها ساخته نشده باشیم ! شاید اصلاْ نباید بدونیم .......
مهم نیست هر چی باشه این دنیا خیلی کوچیکتر از اینه که همه فکرش رو میکنیم .اولین قرار یعنی اولین دیدار و اولین دیدار یعنی اولین حرکت یا اولین ایست .اما اولین حرکت یا اولین ایست هر کدوم یه لذتی داره .اگر بلد باشیم ما هم می تونیم .....

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست

عشق است که در سرای هستی .......


Shahr Ashob

دیروز داشتم فکر میکردم چطوری میشه که آدم ها بدون اینکه برای رسیدن به هدفشون زحمتی بکشن / بدون اینکه برای رسیدن به هدفشون تلاشی بکنن و یا بدون اینکه برای محقق نمودن آمالشون ذره ای فسفر خرج کنن مدام توقع دارن تمام موفقیت های دنیا براشون سرازیر بشه و روز به روز هم بر توفیقاتشون افزوده شود.مال باد آورده شنیده بودیم اما توفیق بادآورده رو دیگه نشنیده بودیم . همیشه آدم هایی که تو زندگیشون اعم از کاری و شخصی و درسی نازلترین اعتبارات و کمترین حد پیروزی ها رو دارن به نظرم آدم هایی هستند که  توقعات و افاده هاشون گوش فلک رو کر کرده .آخه یکی نیست به اینا بگه بس کنید دیگه . مدام شاکیند و همیشه نالان و اکثر مواقع ورد زبونشون انتقاد از زمانه و اوضاع دورو برشو نه .آخه اگر عرضه دارید پاشید حرکت کنید / پاشید اصلاح کنید / پاشید ایده بدید .بیرون زمین نشستید و میگید لنگش کن .
بعضی وقت ها به اینجور آدم ها حتی وقتی که فکر هم میکنم لجم میگیره . اینقدر راحت طلب و اینقدر پر توقع !
اما خب چه میشه کرد .اتفاقا ْ بعضی وفت ها هم که نگاه میکنم میبینم هر چند این جور آدم ها آفت جامعه و سیستم ها  هستند اما وجودشون بی ضرر هم نیست .اگر نباشن اونوقت چطوری فرق بین آدم های فعال و برنامه ریز با آدم های تن پرور و مدعی معلوم بشه !؟
واقعاْ چطوری ؟

باز هم نهیبی دیگر .........


Sar ha Dar Khab

دیروز طرفای غروب بود که داشتم میرفتم سمت خونه . هوا نسبتا ْ خنک بود و نسیم ملایمی هم می اومد.تو حال و هوای خودم بودم و آروم آروم داشتم راهم و میرفتم .همینجور که اندر احوالات شخصیه غوطه ور بورم و با برنامه هام صفا میکردم یه دفعه این صفا کردن ها با بوی کباب و مخلفاتش قاطی شد .دقت کردم دیدم در تفکراتم در آن لحظه حرفی از کباب و اینجور بحثا نداشتم .به خودم اومدم و دیدم بوی کباب قاطی شده با افکار بنده از یه مغازه ی کباب فروشی که داشتم از کنارش رد میشدم به بیرون بشت کرده . خنده ای زدم و آروم رد شدم .چند قدم که دورتر شدم ایستادم و سرم رو برگردوندم .بله ! درست دیده بودم .دو تا بچه ی ده دوازده ساله با یه گونی پر دمپایی رو کولشون دستاشون و رو ویترین یخچال کبابی گذاشته بودن و با چنان حسرتی به سیخهای کباب و گوجه نگاه میکردن که انگاری هیچ آرزویی تو این دنیای به این بزرگی جز خوردن یه کم از اون گوشت ها رو ندارن . اونی که کوچیکتر بود مدام پیرهن بزرگتر رو می کشید و با حالتی التماس گونه درخواستش و مرتب تکرار میکرد.وایسادم ببینم چیکار میکنن .دیدم پسر بزرگه دست کرد تو جیبش و هر چی پول خورد بود در آورد .دوتایی وایسادن با هم به شمردن.امیدوار بودم ....... . بعد از اینکه شمردنشون تموم شد نگاهی به هم کردن .پسر بزرگه دستش و انداخت دور گردن پسر کوچیکه و بوسش کرد و یه چیز هایی در گوشش گفت و دستش و گرفت و با اکراه از جلوی ویترین مغازه دورش کرد.
اینقدر حالم گرفته شده بود که حتی نتونستم از جام تکون بخورم .با دور شدن بچه ها من و دلم با هم تو خودمون بغضمون ترکید .
با حالی گرفته به راهم ادامه دادم .تو راه مدام با خودم میگفتم .....
قلب ها مرده اند و سرها در خواب 
که من راحت آرامم که قلبی دوباره خواهم یافت .
 

حاصل ضرب مثبت و منفی .........


Tanhatarin Rooh

همیشه بعد از ظهر های جمعه یجورایی دلم میگرفت / حالی به حالی میشدم و خلاصه هر چی اندر گرفتگی سیستم حالیم بگم کم گفتم .نمیدونم چه سریه که غروب های جمعه همیشه دلگیره . اینهم مختص حال بنده نیست / خیلی ها اینجوری میشن .انگاری یه دفعه آده تو یه خلا عجیبی فرو میره .یه حالتی که نمیشه وصفش کرد./ چون که در وصف نیاید / همیشه دلم میخواد غروب های جمعه که میشه کنار دریا رو ی شن های خاکستری رنگ و براق کنار ساحل آروم بخوابم و آسمون آبی و بی غل و غش این دنیا رو نگاه کنم .بی دغدغه و بی دردسر.
اتفاقاْ دیروز هم نزدیکیای غروب که شد یک کم دلم گرفت اما نمیدونم چرا ایندفعه حالی به حالی نشدم . خیلی برام عجیب بود .اما این غروب جمعه ای که من دیروز گذروندم مثل جمعه های دیگه نبود .چرا ؟ نمیدونم .
خب شاید اینهم یه مدل جدید که قراره عرضه بشه . کی ! کجا و چطوری ! هنوز نمیدونم !

بهتر است باور کنبم ....


Bavareman Shavad

همیشه مهمترین حرکت ها و مهمترین تصمیم ها برای انجام یک حرکت تو این دنیا از یک فکر ساده / از یک نگاه معصوم شروع میشه .همیشه تو این دنیا همه به اونهایی که یه خورده سنشون کمتره گفتن و قبولاندن که // نه بابا تو ! شماها ! امکان نداره . شوخی میکنید . نمیتونید . هنوز اونقدر تجربه ندارید . جوونید ! گرمید ! سرتون باد داره نمی فهمید چی میگید //و امثال این حرف ها .همه و همه یعنی اینکه شماها نه! تو این جامعه ی علم گریز و فضائی نگری که ما داریم توش زندگی میکنیم فقط باید بتونی زندگی کنی .اونهم اگر مجالی داشته باشی.بعضی وقت ها تو بعضی جاها می بینم که بچه ها چه تحلیل هایی راجع به موضوعات تخصصی خودشون میدن .واقعاْ آدم کیف میکنه .اما جرات داری برو بگو .؟! تا مدرکت فلان نباشه ! تا کت شلوارت فلان رنگ نباشه ! تا کلاست با یه پیپ همخونی نداشته باشه !
همون دانشجو هستی که بودی .هر چی بیشتر به زمین و زمانه و شرایط فحش بدی ! هر چی بیشتر شبهه وارد کنی ! هر چی بیشتر کلمه های گنده گنده که معنیشون هیچ ربطی به جملات نداره بگی ! تازه اونوقت همه میگن به ! به ! چه آدم باسوادی
.
متاسفانه خیلی وقت ها برو بچه های همسن و سال ما هم یادشون میره که هستند و دل به دست گزینه های بی در و پیکر میدن و فاتحه!
حالا می فهمم چرا ما نمیتونیم به لحاظ علمی و فکری و تحلیلی پیشرفت کنیم .دلیلش گنده کردن الکی یک سری آدم بی سواد و قاطی کردن کلاس های کاذب به فهوای علمیمونه.
و فقط میتونم بگم .... زنده به آنم که روزی جواب دهم ......