-
۱۰۰۱ شب - ۷۲
دوشنبه 10 اسفند 1388 16:25
ا ی دل غم دیده حالت به شود دل بر مکن وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائماْ یکسان نباشد حال دوران غم مخور شاید بشه خیلی ساده گفت : فردا یعنی چی؟ شاید بشه خیلی ساده تر گفت ؛ آینده همون فرداست ؟ اما خیلی سخت میشه گفت : امروز و فردا بدون دیروز. ولی من ساده و سخت می گم : فردا ٫...
-
۱۰۰۱ شب - ۷۱
یکشنبه 25 بهمن 1388 15:27
هر آنکو خاطر مجموع و یار نازنین دارد سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد حریم عشق را درگه ٬ بسی بالاتر از عقلست کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد ساید فقط بشه این بار یه جمله نوشت : «« آینده یعنی دیروز ضربدر امروز »» با تعجب پرسید : چرا برگشتی؟! گفتم: چون دیگه جایی برای دیدن نمونده بود ! پرسید : خب می موندی...
-
۱۰۰۱ شب - ۷۰
پنجشنبه 26 آذر 1388 11:12
صلاح از ما چه می جویی که مستان را صلاگفتیم به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود گرت باور بود ورنه سخن این بود و ما گفتیم دیروز غروب فکر می کردم که فردا غروب چجوری ؟ پرسیدم راستی فردا همین موقع .... وسط حرفم پرید و گفت : عجله نکن ، می بینی ! گفتم: فکر کنم فردا غروب فلان جا باشم و...
-
۱۰۰۱ شب - ۶۹
شنبه 16 آبان 1388 19:48
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم من لاف می زنم این کار کی کنم مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم در کار چنگ و بر بط و آواز نی کنم گفتم : می خوام ادعا کنم که با آینده فاصله زیادی ندارم! گفت : خب دیگه؟ گفتم : می خوام ادعا کنم که با سرنوشت فاصله زیادی ندارم! گفت : خب دیگه ؟ گفتم: دیگه نداره ،همه عالم و آدم دنبال کم کردن...
-
۱۰۰۱ شب - ۶۸
سهشنبه 14 مهر 1388 20:01
هر آنکو خاطر مجموع و یار نازنین دارد سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد حریم عشق را درگه ٬ بسی بالاتر از عقلست کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد همیشه آدم ها وقتی که یه قدمی موفقیت هستند ، همه چیز و خراب می کنند .نمی دونم چرا ؟! اومد جلو گفت : تا حالا چند بار شکست خوردی ؟! گفتم : خیلی . گفت: چند تا ؟برام بشمر...
-
۱۰۰۱ شب - ۶۷
شنبه 24 مرداد 1388 16:37
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس کس به امید وفا ترک دل و دین نکند که چنانم من از این کرده پشیمانم که مپرس نمی دونم بگم باریدن باران وسط تابستان را دوست دارم یا گرمای مستقیم خورشید وسط زمستان را ! پرسید : تا حالا توی آفتاب چتر بالای سرت گرفتی ؟! گفتم : بعضی وقت ها شده . پرسید...
-
۱۰۰۱ شب - ۶۶
دوشنبه 29 تیر 1388 12:14
سال ها پیروی مذهب رندان کردیم تا به فتوای خود حرص به زندان کردیم ما به سر منزل عنقا نه به خود بردیم راه اجر صبریست که در کلبـــه احزان کردیم همیشه فکر می کردم خورشید زیباست و قدرتمند وبزرگ .... اما حالامی بینم ماه هم دست کمی ازخورشید نداره..... شاید در یک حالت حتی ماه جذاب ترهم باشه ..... خورشید پرنوراست و بزرگ اما...
-
۱۰۰۱ شب - ۶۵
سهشنبه 12 خرداد 1388 10:01
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود مگرش هم زسر زلف تو زنجیر کنم با سر زلف تو مجموع پریشانی خود کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم همیشه فکر می کردم وقتی می خوام بشمرم باید بگم ٬ یک - دو - سه و همینجوری برم بالا تا به صد برسم ..... اما یه روز بهم گفت : بشمر ! گفتم یک - دو - سه - و رفتم تا بالا تا رسیدم به صد ! تموم که شد...
-
۱۰۰۱شب - ۶۴
شنبه 1 فروردین 1388 10:32
خیال روی تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره تو حجت موجه ماست بار الها ! :: همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس ..... که دراز است ره مقصد و من نوسفرم :: ببین که سیب زنخدان تو چه می گوید هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
-
۱۰۰۱ شب - ۶۳
دوشنبه 26 اسفند 1387 14:38
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم گفت : تو توی چه زمانی معمولا زندگی میکنی؟ گفتم : زمان حال! گفت : ضرر می کنی! گفتم: چرا؟ گفت : سود توی زندگی در آینده است! گفتم : اشتباه می کنی! گفت : یه نگاه به خودم و خودت بکن! گفتم:...
-
۱۰۰۱ شب - ۶۲
شنبه 26 بهمن 1387 13:57
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم ترا می بینم و میلم زیادت می شود هر دم به سامانم نمی پرسی چه سر داری به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم پرسید : تا حالا با عشق وقتت و تلف کردی؟ پرسیدم: تو تا حالا عشق تلف شده داشتی؟ پرسید: تا حالا با عشقت وقتی رو تلف کردی؟ پرسیدم: تا حالا عشق کسی رو تلف کردی؟ من جوابی نداشتم اما...
-
۱۰۰۱ شب - ۶۱
پنجشنبه 19 دی 1387 18:42
از تو ای عشق در این دل چه شرر ها دارم یادگار از تو چه شب ها چه سحرها دارم با تو ای راهزن دل ، چه سفرها دارم گرچه از خود خبرم نیست ،خبرها دارم گفت : از چی تعجب کردی؟ گفتم : از این تاریخ.....! گفت : چرا؟! گفتم: همیشه فکر می کردم مجنون عاشق لیلی بوده! گفت : مگه غیر از اینه؟! گفتم : آره چون من چیزی غیر از این و دارم می...
-
۱۰۰۱ شب - ۶۰
چهارشنبه 13 آذر 1387 13:19
فاتحه ای چو آمدی بر سر کشته ای بخوان لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان گفت : بزرگ ترین آرزوت تا حالا چی بوده؟ گفتم : فقط ،رسیدن ! گفت: به چی ؟! گفتم: به بزرگترین آرزوم...! آنکه مدام شیشه از پی عیش داده است شیشه ام از چه می برد پیش طبیب...
-
۱۰۰۱ شب - ۵۹
دوشنبه 20 آبان 1387 10:03
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب گفت: فاصله تو با خوشبختی چقدره؟! گفتم: به اندازه یک باور! گفت: چه باوری؟ گفتم: باور خوشبختی! خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
-
۱۰۰۱ شب - ۵۸
شنبه 27 مهر 1387 17:15
همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد حباب وار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد دیروز داشتم با خودم فکر می کردم چرا ریتم مغز ما مثل ریتم قلبمون نیست؟! خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز کز این شکار فراوان به دام ما افتد
-
۱۰۰۱ شب - ۵۷
شنبه 16 شهریور 1387 15:33
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود همیشه فاصله میان د و س ت د ا ش ت ن ها اینقدر زیاد نیست . الان بیشتر از هر زمانی نزدیک نزدیک شده ! دل چو از پیر خرد نقل معانی می کرد عشق می گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
-
۱۰۰۱ شب - ۵۶
پنجشنبه 17 مرداد 1387 17:26
زاهد خلوتنشین، دوش به میخانه شد از سر پیمان گذشت، با سر پیمانه شد صوفی مجلس که دی، جام و قدح میشکست باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد همیشه فکر می کردم تحمل سخت نگاه کردن دیگران خیلی سخته ! اما حالا فهمیدم خیلی راحت تر از تحمل نگاه سخت به سختی هاست. گریۀ شام و سحر، شکر که ضایع نگشت قطرۀ باران ما، گوهر یکدانه شد
-
۱۰۰۱ شب - ۵۵
یکشنبه 23 تیر 1387 17:43
یک بحرسرشک بودم و عمری سوز افسرده و پیر می شدم روز به روز با خیل عاشقان چو همرزم شدم سوزم:همه ساز گشت و شامم همه روز یه روزی در گوشم گفت: اگر بخواهی ، فردای تو همون فردایی که دیروز آرزوش و داشتی! فقط بخواه. ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل بایدش
-
۱۰۰۱ شب - ۵۴
سهشنبه 28 خرداد 1387 14:39
ما را زمنع عقل مترسان و می بیار کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست همیشه فکر می کردم من نمی تونم اما حالا فهمیدم که جز من هیچکس نمی تونه! در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر ست حیف باشد که زکار همه غافل باشی
-
۱۰۰۱ شب - ۵۳
پنجشنبه 12 اردیبهشت 1387 16:23
مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق گرت مدام میسر شود زهی توفیق خیلی ساده دیروز برام نوشت :فردا ، یعنی کم شدن یک روز از عمرت ؛ اما من امروز خوندمش! جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق
-
۱۰۰۱ شب - ۵۲
چهارشنبه 29 اسفند 1386 08:45
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویش دارم صفای خلوت خاطر از آن شمع چو گل جویم فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم یک بهار ! یک عشق! یک مسیر نزدیک! و یه دنیا آرزوهای خوب! و من ، که به همه آرزوهایم خواهم رسید! الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه که من در ترک میخانه دلی پیمان شکن دارم
-
۱۰۰۱ شب - ۵۱
سهشنبه 30 بهمن 1386 17:20
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید از یار آشنا سخن آشنا شنید ای شاه حسن چشم بحال گدا فکن کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید روبروی آینه ایستاد و پرسید: دروغ ترین راستی که تا حالا گفتی چی بوده؟ هر وقت آدم ها تصمیم می گیرن زندگی و با تمام خوبی هایی که داره بدن و جاش هر چی که به نظرشون جالب هست رو بگیرن تمام قواعد میانشون بهم...
-
۱۰۰۱ شب - ۵۰
پنجشنبه 27 دی 1386 23:59
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید از یار آشنا سخن آشنا شنید ای شاه حسن چشم بحال گدا فکن کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید گفت : ادب؟ گفتم : عباس(ع)! گفت : صبر ؟ گفتم: زینب(ع)! گفت :امام ؟ گفتم: حسین(ع)! گفت : گدا؟ گفتم: فقط من.... سر خدا که عارف و سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
-
۱۰۰۱ شب - ۴۹
پنجشنبه 13 دی 1386 15:36
صلاح از ما چه می جویی که مستان را صلاگفتیم به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود گرت باور بود ورنه سخن این بود و ما گفتیم برگشت و گفت:زشت یا زیبا کدوم و انتخاب می کنی؟ سراسر زندگی ما آدم ها رو اگر جمع و جور بکنی می بینی همش در حال انتخاب کردنیم بین خوب و بد ،سخت و آسان ، سیاه و...
-
۱۰۰۱ شب - ۴۸
چهارشنبه 28 آذر 1386 16:30
چه نسبت است به رندی ، صلاح و تقوا را سمع وعظ کجا ، نغمه رباب کجا ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا ، شمع آفتاب کجا راز میان من و ما « تویی» که در کنار من همراز شویم... پیش از آن کاین سقف سبز و مینا برکشند منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
-
۱۰۰۱ شب - ۴۷
چهارشنبه 28 شهریور 1386 15:08
میخوام ایمان داشته باشم به : «الهی و ربی من لی غیرک»
-
۱۰۰۱ شب - ۴۶
دوشنبه 29 مرداد 1386 10:04
دیده ما چو به امید تو دریاست ، چرا به تفرج گذری بر لب دریا نکنی دردمندان غمت زهر هلاهل نوشند قصد این قوم خطا باشد هان نکنی ایستاد و گفت:با مرگ چقدر آشنایی؟! یه داستان قدیمی هست که همیشه آدم ها رو دنبال خودش می کشونه و هیچ وقت هم دست از سرشون بر نمی داره خیلی ها میگن حقیقته خیلی ها هم می گن واقعیته! خندیدم و گفتم...
-
۱۰۰۱شب - ۴۵
دوشنبه 25 تیر 1386 10:43
عیب رندان مکن ای زاهـد پاکیزه سرشت که گنـاه دگـران بر تـو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کســی آن درود عاقبت کار که کشت گوشی و گذاشت و گفت:این همه صبر برای چی؟! به نظرم زندگی ما آدم ها می تونه دو بخش باشه یه بخش اون که برای دیگران صبر می کنیم و بخش دومش اون قسمتیه که دیگران برای ما صبر می کنن...
-
۱۰۰۱شب - ۴۴
شنبه 12 خرداد 1386 11:03
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم من لاف می زنم این کار کی کنم مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم در کار چنگ و بر بط و آواز نی کنم فاصله گرفت و گفت:نفرت چند بخشه؟ انگیزه های زیادی تو زندگی آدم ها هست که هر کدوم آدم و به یه سمتی می کشن . بعضی وقت ها این انگیزه ها اینقدر قوی هستن که برعکس عمل می کنن.نگاهی بهش کردم وگفتم:...
-
۱۰۰۱شب - ۴۲
سهشنبه 18 اردیبهشت 1386 12:19
در نظر بازی ما ، بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم ، دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند ایستاد و گفت:مهمترین آرزوت تو زندگی چیه؟! همیشه تو زندگی آدم ها دلایل مختلفی برای زنده موندن و زندگی کردن دارن.یه عده با آرزوهاو امیدهاشون زندن یه عده هم به امید آرزوهاشون زندگی می...