-
تا ابتدا.....
شنبه 20 تیر 1383 09:31
آن کیست کز روی کرم با مت وفاداری کند بر جای بد کاری چو من یکدم نکوکاری کند اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی وآنکه به یک پیمانه می با من وفاداری کند با شیطنت همیشگیش رو کرد بهم و گفت : بین من و خودت کدوم و انتخاب می کنی؟! زمانه همیشه یه سری بازی هایی داره که برای فهمیدن ربطشون به همدیگه یا باید عمر نوح داشته...
-
از ابتدا ......
چهارشنبه 17 تیر 1383 09:07
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم وندر این کار دل خویش به دریا فکنم از دل تنگ گنه کار برآرم آهی کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم بدون مقدمه گفت : اگر یه روز هر آنچه که در ذهن داری تمام بشه چیکار میکنی ؟ همیشه عرف این که همه میگن هر چیزی یه زمانی داره و یه روز هم بالاخره تموم میشه ! سوال بی مقدمه و سنگینی بود! اگر یه روز...
-
از ابتدا......
یکشنبه 14 تیر 1383 11:51
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساقی کنم محتسب داند که من این کارها کمتر کنم من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم چرخی زد و بلند گفت : اگر بفهمی که من اونی نیستم که فکرش و میکردی چکار میکنی ؟ همیشه آدم ها تو دو تادنیا زندگی می کنن ! یه دنیا که دارن توش زندگی میکنن و یه دنیا که دوست...
-
در نهایت بینهایت......
دوشنبه 1 تیر 1383 09:23
گل در بر و می در کف و معشوق بکام است سلطان جهانم به چنین روز غلامست گو شمع میارید در این جمع که امشب در مجلس ما ماه رخ یار تمامست قلم را از دستش گرفتم و گفتم : تا حالا فکر کردی چطوری فاصله ها رو میشه کم کرد؟! خیلی وقت ها میشه که آدمها باید برای همه چیز دلیل داشته باشن تا بتونن ادامه زندگی کردن رو تجربه کنن ! نگاهی کرد...
-
در نهایت بینهایت......
شنبه 30 خرداد 1383 10:29
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی گر چه راهی است پر از بیم ز ما تا بردوست رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی صدای موزیک رو زیاد کردم و گفتم : چی میشد فقط برای یه شب تمام دنیا مال من بود ؟ خیلی مواقع لحظاتی پیش میاد که آدم ها باید تصمیم بگیرن بعضی بود ها را دارایی خودشون بکنند یا نه...
-
در نهایت بینهایت......
پنجشنبه 28 خرداد 1383 09:32
بگو که جان عزیزم زدست برفت خدا را ز لعل روح افزایش بخش آنکه تو دانی من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست تو هم ز روی کرامت بخوان چنانکه تو دانی با عصبانیت رو کرد بهم و گفت : دیدن و حرف نزدن هم حدی داره ! خیلی وقت ها میشه که آدم ها خیلی مسائل رو می بینن اما قادر به گفتن و تشریح کردن اون ها نیستن ! با تعجب گفتم : چی حدی...
-
در نهایت بینهایت......
شنبه 23 خرداد 1383 10:44
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود حسن مهرویان مجلس گرچه دل می برد و دین بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود آخرین سرباز رو چید و گفت : چقدر مطمئنی که این دست رو مساوی می کنی ؟! همیشه تو زندگی لحظاتی پیش میاد که منهای برد و باخت آدم ها باید به یه حالت سومی هم فکر کنند یعنی مساوی...
-
نزدیک به انتها.....
سهشنبه 19 خرداد 1383 09:42
دیدی ای دل که دگر بار غم عشق چه کرد چو بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد بی مقدمه من و برد جلوی آینه و چشمام و بست و گفت : چی می بینی؟! برای توصیف هر چیزی آدم ها یا باید اون و دیده باشن یا باید خونده باشن . چیزی رو که نه دیدی و نه خوندی ، توصیف...
-
تا انتها ......
شنبه 16 خرداد 1383 10:39
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نو سفرم نگینش را جابجا کرد و با لبخند گفت : میدونی چرا تو از من زیبنده تری ؟! با تمام دلخوشی هایی که آدم ها به خودشون و کاراشون و متعلقات کاذبشون دارن بعضی وقت ها بعضی سوال ها پیش میاد که آدم باید...
-
نزدیک به انتها.....
دوشنبه 11 خرداد 1383 15:03
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار کان تحمل که همه تو دیدی بر باد آمد باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد هیچ اصراری ندارم ! خود دانی و ...... فقط یادم که یه بار ازم پرسید اگر بخوام این من باشم که انتخاب میکنم چی میگی ؟ گفتم وقت میخوام تا فکر کنم ! اصرار کرد که نه ، همین الان باید جواب...
-
نزدیک به انتها.....
شنبه 9 خرداد 1383 11:04
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود مگرش هم زسر زلف تو زنجیر کنم با سر زلف تو مجموع پریشانی خود کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم فکر کردن به باختن در عین پیروزی مثل پات کردن تو بازی شطرنجه ! هم شیرینه هم ناباورانه !سراسر زندگی آدم ها هم مدام تواین فاز می چرخه . با باور پیروزی قدم می زنیم و مدام به « نکنه شکست بخوریم »...
-
در نیمه های راه ......
سهشنبه 5 خرداد 1383 10:39
گل در بر و می در کف و معشوق به کام سلطان جهانم به چنین روز غلامست در مذهب ما باده حلال است لیکن بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است با فکرم داشتم بازی می کردم که یه دفعه ازم پرسید : فرق بین بیابانگرد کویر نشین رو که یه لیوان آب گرمش یه روزی قدر تمام یه ملک ارزش پیدا کرد رو با پادشاه همون ملک میدونی چیه ؟ بهش خندیدم و...
-
در نیمه راه .....
دوشنبه 4 خرداد 1383 10:24
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه شاه خوبان و منظور گدایان شده ای قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه هیچ وقت نذار دیگران بفهمن که خسته شده ای ! خسته شدن هزارتا مرتبه داره و هزاران هزاران دلیل ، و به هزار تا عنوان هم میشه اطلاقش کرد . همیشه میگن رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود اما تا...
-
در نیمه راه ....
شنبه 2 خرداد 1383 10:28
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید خرقه رهن و می و مطرب زنار بماند هر فکری یه صدایی داره و هر صدایی بر اساس یه متد نوشته شده نواخته میشه ! هر نوشته ای که نت داشته باشه و نظم میشه یه نوای زیبا که حبیب و محبوب ، عاشق و معشوق میشن خطوط اون نت هایی که باید روش...
-
در ادامه.....
یکشنبه 27 اردیبهشت 1383 15:27
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائماْ یکسان نباشد حال دوران غم مخور هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور بعضی وقت ها حجم معانی اون قدر تو ذهن آدم زیاد میشه که دیگه شک می کنه این مغزه تا خم رنگ رزی ؟! همه چی از همه رنگ وارد میشه و از اون طرف با یه رنگ خاصی تعبیر میشه ! و تا...
-
در ادامه ........
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1383 16:36
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون کند عشوه در کارش دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش دو روزه دنیا را باید گذاشت و گذشت اما نه به این آسونی ها ! همیشه فکر می کردم که نه گفتن آسونه و اگر کمتر از این واژه خاکستری استفاده می کنم بخاطر افه مردانگی و معرفت و اینجور...
-
در ادامه .......
یکشنبه 20 اردیبهشت 1383 08:02
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد همیشه انتقاد کردن از چیزهایی که موجود نیست راحت تر از مسائلیه که موجودند ! داشتم فکر می کردم همیشه رو یه پاشنه چرخیدن هم بعد از یه مدت آدم رو خسته می کنه .پس بهتره تا خستگی...
-
داستانی دنباله دار ......
چهارشنبه 16 اردیبهشت 1383 09:34
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری آن پرده نشین باشد از نگاه ما خیلی چیزها شاید نباید اینجوری که می بینیم تموم بشه ! از نگاه ما خیلی چیزها شاید نباید اینجوری که ما می شنویم روایت بشه ! از نگاه ما خیلی چیزها شاید نباید اینجوری که ما می نویسیم نوشته بشن ! اما چه کنیم که خیلی چیزها رو نمیشه تغییر داد ،...
-
باشکوه تر از زندگی ......
سهشنبه 15 اردیبهشت 1383 11:51
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود مهر ورزی تو با ما شهره آفاق بود یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق است و فردایی نامطمئن اما بهتر شاید بیاید ...... میشه دوری ها از جدایی ها سخت تره ! همیشه دیده نشدن ها از نبودن ها و ندیدن ها سخت تره .....! شاید یه دلیلش یاد گرفتن قصه هایی که تا حالا...
-
تولدی دوباره .......
پنجشنبه 27 فروردین 1383 17:07
الا یا ایها الساقی ادر کاساْ ونا ولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها در این دوران که همه بایکبار رفتن فراموش می شوند تنها چیزی که از دوران می ماند یک جمله تسلی بخش است .... در این زمان باش و دل به زمان نبند رفتن همیشه از روی اختیار نیست اما اجباری اختیار گونه در پی دارد که نمی توان دست رد بر سینه اش زد ! چقدر...
-
ساده .....
دوشنبه 27 بهمن 1382 08:45
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و نا ولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها بعد از کمی تامل گفتم : کجا دانند حال ما سبکبالان ساحل ها ! همیشه آدم ها وقتی که می خوان کارهای بزرگ انجام بدن اول شک می کنن که نکنه انجام بدیم و نشه ؟ نکنه نتیجه ای...
-
روز نخست ..... !
دوشنبه 20 بهمن 1382 08:18
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساقی کنم محتسب داند که من این کارها کمتر کنم من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم به آرامی گفت : عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار ..... ! زیبا ترین جلوه ای که هر روز زندگی از خودش به نمایش میذاره شاید همین امکان دوباره انتظار کشیدنه که به آدم ها می...
-
زمانی دگر .... !
شنبه 18 بهمن 1382 10:46
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست یه روز با خنده گفت : می دونی بزرگترین درس دنیا چیه ؟ شاید همیشه فرصت این نباشه که آدم ها چیزهایی رو که ته دلشون رسوب کرده و بارها تا نوک زبون آوردن و نگفته فراموش کردن رو برای فقط...
-
دیدار .....
شنبه 11 بهمن 1382 10:03
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت عین غیرت شد از این آتش بر عالم زد نقل کردن که وقتی میخواستن حضرت یوسف رو تو بازار بفروشن پیرزنی کلاف به دست اومد جلو و گفت من هم از خریدارانم ! ازش پرسیدن آخه تو که چیزی نداری ! گفت : به همین راضیم که در آینده تنها نام من...
-
باچشمانی بسته رفتند ...
شنبه 6 دی 1382 12:18
باید گریست ، باید نالید ..... چه می توان گفت جز گریستن و نالیدن .... شبا هنگام ، عاشقانه ، جاودانه شدند ، سبکبار و آسوده ! صبح که شد چشم باز کردند در کنار خاک ها خود را میان ابرها یافتند .........
-
هم نوا .......
چهارشنبه 3 دی 1382 09:28
هر نوایی را حالی باید باشد و هر خواندنی را صدایی ! چه کنم که نایی برای خواندن نیست .... ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی درد ما را که توان برد به یک گوشه چشم شرط انصاف نباشد که مدارا نکنی دیده ما چو به امید تو دریاست ، چرا به تفرج گذری بر لب دریا نکنی دردمندان غمت زهر هلاهل نوشند قصد...
-
هزار و یک شب .....
یکشنبه 30 آذر 1382 09:50
در نظر بازی ما ، بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم ، دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند صفحه را ورق زد و گفت : عجب دنیای کوچیکی داری ! قالب روزانه ما آدم ها که همش و اگه بذاریم رو هم بیشتر از چارچوب روز و شب در بند نمی شه بعضی وقت ها در نظرمون اون قدر بزرگ میشه که فکر...
-
نقدی و قسطی .......
چهارشنبه 26 آذر 1382 10:05
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس کس به امید وفا ترک دل و دین نکند که چنانم من از این کرده پشیمانم که مپرس قبل از غروب زمانی که تا طلوع خیلی فاصله بود گفت : بگذار و بگذر از من ! خیلی دردناکه وقتی که از یه حادثه می ترسی و همش خدا خدا می کنی که پیش نیاد اما یه دفعه بدون هیچ...
-
شرحه شرحه ........
یکشنبه 23 آذر 1382 16:53
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز ، کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق ، سخن سخت به معشوق نگفت تک سیم گیتار قبل از گسستن آرام گفت : تو به جای من خوشتر بنواز این نوا را ..... نواختن تک مضراب موسیقی پس از اعلام تسلیم در برابر تنها نت موجود در راهنمای پیش رو خواه یا ناخواه کمی...
-
پس از رهایی ......
چهارشنبه 19 آذر 1382 08:23
رفتم به باغ تا که بچینم سحر گلی آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی چون کرد در دل اثر آواز عندلیب گشتم چنانکه نماندم تحملی اشاره ای کرد و گفت : بر حذر باش ز نا اهلی دل ! گاهی اوقات معنای بعضی عبارات رو نمیشه با وجود خودشون معنا کرد ؛ خیلی وقتا پیش میاد که برای معنا کردن برخی واژه ها باید اول مفهوم ضد اون معنا رو فهمید و تازه...